مباحث مطرح شده در این جلسه:
معنای صحت و فساد
اشکال دیگر بر کلام آیتﷲ بروجردی
معنای صحت و فساد
وقتی میگوییم: نهی دلالت بر فساد میکند، یا ابوحنیفه میگوید: نهی دلالت بر صحت میکند، این نهی و فساد به چه معناست؟ آیا کلمه صحت و فساد در عبادات و معاملات به یک معنا به کار رفته است یا به دو معناست؟
گفته شد که این بحث برای آیتﷲ بروجردی بسیار مهم بوده است و فقط همین بحث را مطرح کرده است و فرموده است: صحیح و فاسد بودن مربوط به عمل خارجی است که آیا آثاری که از عمل خارجی انتظار میرود، بر آن مترتب میشود؟ ماشین سالم، آن ماشینی است که بار ببرد، اگر بار نمیبرد، سالم نیست.
اشکال دیگر بر کلام آیتﷲ بروجردی
پجلسه گذشته اشکالی مطرح شد. مطلبی هم در این جلسه مطرح میکنیم که در واقع اشکال دیگری به مطلب آیتﷲ بروجردی است. از قدیم این بحث مطرح بوده است که الفاظ بر چه چیزی وضع شدهاند؟ مثلا آیا کلمه فرش بر این شیء خارجی وضع شده است، یا اینکه کلمه فرش بر یک معنای ذهنی وضع شده است؟ خیلی از آقایان حتی از مراجع فعلی حفظهم ﷲ فرموده اند: الفاظ بر معنا وضع شدهاند که بدون وجود خارجی و بدون وجود ذهنی باشد؛ زیرا اگر بگوییم کلمه فرش بر این شیء خارجی وضع شده است، پس آیا آن دیگری فرش نیست؟ این وجود خارجی غیر از آن وجود خارجی است. مثلا کسی میگوید قلم را بیاور، آیا منظورش شیء خارجی است؟ درحالیکه وجود خارجی به ذهن نمیرود. اگر موجود ذهنی را میخواهد، موجود ذهنی در ذهن است و چیزی که یکبار وجود دارد را دوباره وجود نمیدهند. بنابراین الفاظ بر عناوین مجرد از وجود خارجی و وجود ذهنی وضع شدهاند.
جواب این مطلب این است که آن معنایی که میگویید یعی ماهیت، و ماهیت مقید به عدم وجود خارجی و مقید به عدم وجود ذهنی، محال است. هر شیئی یا وجود خارجی دارد یا معدوم است، یا وجود ذهنی دارد یا معدوم است. (ذهن هم از مراتب خارج است لذا وجود ذهنی هم خارجی است). ماهیت قطع نظر از وجود خارجی و ذهنی میشود نه مقید به عدم وجود خارجی و ذهنی. صحیح آن بود که میفرمود: لفظ وضع میشود بر آن معنا یا ماهیت، با قطع نظر از وجود خارجی و ذهنی. عدم اللحاظ است نه لحاظ العدم.
بعضی گفته اند: الفاظ وضع میشوند بر ماهیت جزئی نه ماهیت کلی و ماهیت جزئی است که موضوع له کلمه صحت و فساد و صلات و… است. در ذهن ایشان بحث وضع عام و موضوع له خاص بوده است که این حرف را زده است وگرنه همان اشکال قبلی در اینجا هم هست و هیچ فرقی با قول قبل ندارد. همانطور که ماهیت مقید به وجود خارجی و ذهنی نبوده و لابشرط است، نسبت به جزئی و کلی بودن هم لابشرط است و عدم اللحاظ است. ماهیت مقید به جزئی بودن نیست، چون الماهیه من حیث هی لیست الا هی پس نه جزئی است نه کلی، نه موجود است نه معدوم. اگر از جزئی، جزئی حقیقی مراد باشد، یعنی همان موجود بودن که خلاف ماهیت است. پس ماهیت نه مقید به عدم وجود است و نه مقید به عدم کلیت و جزئیت است، لفظ بر معنا وضع شده است با قطع نظر وجود در خارج و عدم وجود در خارج.
سوفسطایی چند قسم است: ۱- کسی که معتقد است چیزی در خارج نیست و همه چیز خواب و خیال است. ۲- کسی که معتقد است در خارج چیزی هست اما قابل شناخت نیست. ۳- کسی که معتقد است در خارج چیزی هست و قابل شناخت هم هست اما دلیلی نداریم که شناخت ما مطابق با خارج باشد. شکاکیت و نسبیت مطلق به هر سه قسم گفته میشود. رئالیسم یا واقع گرایی این است که خارج هست و به صورت موجبه جزئیه قابل شناخت است و این شناخت هم یقینی و مطابق با واقع است.
ولکن قبلا گفته شد که الفاظ نه بر خارج وضع میشوند و نه بر معنا، بلکه بر روح معنا وضع میشوند. این مثال را چند بار ذکر کرده ایم: کلمه ید درباره دست انسان به کار میرود، درباره دست خدا هم به کار میرود، درباره بیل مکانیکی هم به کار میرود، درباره گوسفند و مرغ هم به کار میرود. در همه این موارد دست صدق میکند اما با هم فرق میکنند. در ید ﷲ اگر ید را استعاره و کنایه از قدرت و قوت بدانیم، قدرت مصدر است و مصدر تثنیه و جمع ندارد درحالیکه خدا در قرآن یکجا فرموده است: «ید ﷲ» به صیغه مفرد، یکجا فرموده است: «بل یداه مبسوطتان»، به صیغه تثنیه، یکجا فرموده است: «و السماء بنیناها بایدی» به صیغه جمع. این در حالی است که قدرت تثنیه و جمع ندارد. کلمه ید همه جا یک معنا دارد اما ید، دست مادی انسان نیست. وهابیها میگویند: در قرآن مجاز نیست و هر چه هست حقیقت است، لذا اگر قرآن گفته است: «ید ﷲ» یعنی خدا دست دارد. در عربستان پایان نامه نوشته شده است که آیا دستهای خدا پنج انگشتی است یا شش انگشتی. یک پایان نامه دیگر هم در عربستان نوشته شده است که آیا دستهای خدا مو دارد؟ یعنی در اینکه خدا دست دارد و دستش ناخن و پوست و گوشت دارد، شکی نیست، اما اینکه دست خدا مو دارد یا تعداد انگشتان خدا محل شک است.
صحیح آن است که ید، دست مادی انسان نیست و ید کنایه از قدرت هم نیست. اگر ید، دست مادی باشد، پس دست دیگر، دست نخواهد بود، اگر مثل ید است پس ید نیست. اگر بگوییم هر دو دست، ید است، پس هر یک از دو دست انسان، نصف ید است. باید بگوییم ید یعنی آلة الاخذ یا آلة القوه. آلة الاخذ در انسان، دست مادی است و در مرغ، بال است و در بیل مکانیکی چیزی دیگر است. خدا هم آلة الاخذ دارد و پیامبر و علی علیهما السلام آلة الاخذ خدا هستند. «ان الذین یبایعونک اما یبایعون ﷲ»، دست فقیر هم دست خداست و آلة الاخذ است. مجاز هم نیست و حقیقت است و جسمیت هم لازم نمیآید.
کلمه صحت و فساد هم بر روح معنا وضع شدهاند. وقتی نمازی فاسد است، در روایات با کلمات مختلفی تعبیر شده است؛ گاهی میفرماید این نماز فاسد است، گاهی میفرماید این نماز باطل است، گاهی میفرماید نماز را اعاده کند، گاهی میفرماید این نماز مجزی نیست، گاهی میفرماید این نماز کفایت نمیکند، گاهی میفرماید این نماز مقرب نیست، گاهی میفرماید این نماز موجب بهشت رفتن نیست. این تعابیر مختلف حکایت از این دارد که گرچه کلمه صحت و فساد در شرع به کار رفته است و موضوع حکم شرع هم قرار گرفته است، اما تعبد به لفظ صحت وفساد نداریم چون در شرع کلمات دیگری به جای آنها در همان موارد به کار رفته است. پس کلمه باطل و فاسد و عدم اجزاء و… در یک معنا به کار رفته است که همان روح معنا است. به عبارت دیگر وقتی میخواهیم بحث کنیم که صحت و فساد چه تقابلی دارند، اگر صحت و فساد را دو امر وجودی بدانیم، ضدین هستند اما اگر یکی را وجودی و دیگری را عدمی بدانیم، یعنی فساد، عدم اثر است و عدم الاثر مما من شانهای یکون له اثر است، در این صورت تقابل عدم و ملکه دارند. ممکن هم هست که طوری معنا کنیم که نقیضین بشوند، اگر به جای صحت و فساد بگوییم، صحت و عدم صحت، نقیضین میشوند. این شاهد آن است که نباید بر لفظ صحت و فساد جمود داشت تا معنای لغوی و معنای اصطلاح شرعی را مطرح کنیم.
مرحوم نائینی بین صحت در عبادات و صحت در معاملات فرق گذارده است، از جهت اینکه صحت یعنی مطابقت با امر واقعی یا صحت به معنای مطابقت مامور به ظاهری یا اضطراری با مامور به واقعی است. اگر امر واقعی داشتیم مانند «اقیموا الصلاة» و کسی هم این صلات را درست انجام داد، صحت به معنای مطابقت عنوان واقعی با ماتی به است و کلمه صلات بر این عمل تطبیق میکند. این تطبیق امر واقعی و تکوینی است و ربطی به شارع ندارد. اما اگر امری واقعی داشتیم و مکلف ماتی به به امر ظاهری انجام داد، مثلا نماز را با وضوی استصحابی خواند یا لباسش با طهارت اصالة الطهارت طاهر بود یا نماز اضطراری خواند، اینکه نماز است یا نه یا صحیح است یا نه، امر جعلی است؛ یعنی شارع تعبدا این عمل ظاهری یا اضطراری را به جای نماز میپذیرد و میتوانست هم نپذیرد و بگوید صحیح نیست. پس صحت و فساد در ماتی به به امر واقعی، امر تکوینی است و صحت و فساد در ماتی به به امر ظاهری یا به امر اضطراری، امر جعلی است.