مباحث مطرح شده در این جلسه:
ضد خاص
مساله مقدمیت در مساله ضد خاص
کلام آیتﷲ خوئی
ضد خاص
ضد خاص یک فعل وجودی است. مثلا مسجد نجس شده است و شارع امر کرده به ازاله نجاست از مسجد، وقت نماز هم هست و اگر کسی بخواهد نماز بخواند نمیتواند مسجد را تطهیر کند. پس نماز خواندن ضد وجودی با تطهیر مسجد است. میخواهیم ببینیم اگر کسی به جای ازاله نجاست نماز بخواند، نمازش صحیح است یا باطل؟
بعضی گفتهاند این نماز که ضد تطهیر مسجد است، نهی دارد. به دو دلیل: ۱- مساله مقدمیت ۲-مساله تلازم.
مساله مقدمیت در مساله ضد خاص
معنای مقدمیت این است که ترک نماز، مقدمه تطهیر مسجد است. و مقدمه واجب، واجب است. پس ترک نماز واجب است. هرگاه ترک نماز واجب است، یعنی شارع به ترک نماز امر کرده است و امر به شیء مقتضی نهی از ضد است، پس فعل نماز حرام است. فعل نماز حرام باشد، یعنی نهی دارد و نهی در عبادت موجب بطلان عبادت است.
چطور میشود که ترک نماز مقدمه ازاله است؟ هر معلولی که میخواهد وجود بیابد، احتیاج دارد به مقتضی، وجود شرایط و عدم المانع. مقتضی یعنی چیزی که تاثیرگذار است در وجود معلول. شرایط هم یعنی چیزهایی که مصحح فاعلیت فاعل یا مصحح قابلیت قابلاند. مانع یعنی چیزی که جلوی تاثیر مقتضی را میگیرد. وقتی معلول موجود میشود که مانع مفقود باشد. مثال معروف هم این است که وقتی چوب میخواهد بسوزد، وجود چوب و کبریت مقتضی است. آتش روی چوب باشد و فاصله بین آنها نباشد شرایط است. خیس بودن چوب هم مانع است. وقتی معلولی در وجود خود به مقتضی، شرایط و فقد موانع احتیاج دارد، همیشه بین مقتضی و شرایط و عدم المانع ترتب هست. اول باید مقتضی باشد، دوم باید شرایط باشد و در مرحله آخر باید مانع نباشد. اگر جایی چوب یا کبریتی نیست، نمیتوان گفت چون چوب خیس است، بلکه باید گفت چون کبریت نزدهاند. اگر مقتضی نبود سراغ شرایط یا مانع نمیروند. با توجه به این مطلب دو چیزی که ضد هماند مثل سیاهی وسفیدی، یا نماز و تطهیر مسجد، قابل جمع نیستند. تطهیر مسجد مقتضی میخواهد مثل اراده و آب و شرایط هم فراهم باشد و بعد مانع مفقود باشد مثل نماز خواندن یا خوابیدن. از قدیم گفتهاند عدم المانع یکی از مقدمات است. مانع تطهیر مسجد، نماز است. پس یکی از مقدمات تطهیر مسجد، ترک نماز است، و مقدمه واجب، واجب است، پس ترک نماز واجب است و فعل آن حرام است؛ امر به شیء مقتضی نهی از ضد است.
کلام آیتﷲ خوئی
آیتﷲ خوئی در کتاب محاضرات فرموده است: «این استدلال را چند نفر مورد مناقشه قرار دادهاند. نکته اصلی در این استدلال این است که ترک نماز مقدمه تطهیر مسجد است. این درست است که بین مقتضی و وجود شرایط و فقد موانع ترتیب طولی هست، و لکن آنچه مهم است این است که مقتضی در بحث ضدین که دلالت میکند بر این که دو چیز قابل جمع نیستند و هر کدام با عدم دیگری قابل جمع است، این بحث دلالت نمیکند بر اینکه عدم چیزی با وجود چیز دیگر نسبت مقدمیت داشته باشند. این درست است که هر چیزی که سیاه است با عدم سفیدی قابل جمع است، اما معنایش این نیست که عدم هر کدام مقدمه وجود دیگری است. مقارنت دارند اما مقدمیت ندارند، چون در دو نقیض آیا میتوان گفت: عدمِ عدم مقدمه وجود است؟ یا عدمِ وجود مقدمه عدم است؟ در نقیضین که وجود با عدم قابل جمع نیست اما با عدمِ عدم مقارن است و عدم با عدم وجود مقارن است ولی مقدمیت نیست و عدم هر کدام در رتبه مقدم بر وجود دیگری نیست. ترتب بین مقتضی و شرایط و عدم المانع صحیح است اما اینکه عدم یکی ضد مقدمه ضد دیگر است ثابت نیم شود. چون مقتضی وجود یک ضد با مقتضی عدم ضد دیگر یکی است و ترتب بین آنها نیست. اصل اینکه عدم مانع مقدمه است درست است اما در مانحن فیه عدم یکی ضد خود مقتضی است.»
شاید ده بار مرحوم خوئی میگوید: اقتضاء المحال محال. و میفرماید این قاعده فلسفی است و میخواهد نتیجه بگیرد اگر این دو ضد محال است جمع بشوند، مقتضی آنها هم جمع نمیشوند.
این قاعده که ایشان فرموده آیا چنین قاعدهای در فلسفه هست؟ و برفرض وجود در فلسفه آیا معنایش همین است که آقای خوئی میفرماید.