مباحث مطرح شده در این جلسه:
ثمره بحث ترتب
مقدمه اول میرزای نائینی در صحت و امکان ترتب
مقدمه دوم میرزای نائینی
اشکالات امام خمینی به میرزای نائینی
ثمره بحث ترتب
ترتب بحث خیلی مهمی است و آثار و ثمرات فقهی بسیاری دارد و خودش هم مطالب علمی و اصولی فراوانی دارد. فرض کنید کسی در ماههای حج مثلا در ماه سوال یا ذی قعده وقتی مکه میرود، حرام است از مکه خارج شود و باید در مکه بماند و قصد اقامه کند و تا حج نباید از مکه خارج شود یعنی واجب است قصد اقامه کند و نمازش را تمام بخواند. اگر کسی خواست از مکه خارج شود و در مکه نماند و نمیخواهد به واجب عمل کند. شرع میگوید باید بمانی و قصد اقامه کنی و نمازت را کامل بخوانی ولی خودش نمیخواهد بماند و میخواهد حرام را مرتکب شود. اگر خارج شد باید نمازش را تمام بخواند یا شکسته؟ این همان بحث ترتب است. مواردی که چیزی به نظر شارع اهم است ولی متکلف نمیخواهد آن را انجام دهد یا به جهت معصیت یا به جهت دیگر، وقتی که اهم را انجام نمیدهد آیا شارع طلب مهم کرده است یا وقتی اهم را میخواهد دیگر مهم را نمیخواهد؟ این بحث ترتب است. علت اینکه ترتب میگویند این است که انجام مهم مترتب است بر ترک اهم. انجام دادن مهم مترتب بر انجام ندادن اهم است. اگر اهم را انجام داد شارع از او مهم را نمیخواهد، اما اگر اهم را انجام نداد آیا باید مهم را انجام بدهد؟
مقدمه اول میرزای نائینی در صحت و امکان ترتب
گفته شد که بعضی ترتب را صحیح و ممکن میدانند و بعضی ترتب را محال میدانند. کلام میرزای نائینی را نقل کردیم که فرموده است ترتب صحیح است و پنج مقدمه ذکر کرده که نتیجه بگیرد ترتب صحیح است. مقدمه اول را توضیح دادیم که وقتی دو خطاب و امر داریم، یکی خطاب به اهم و یکی خطاب به مهم و این دو خطاب با هم ضدند و شارع هم نمیتواند طلب ضدین کند و مکلف هم قدرت بر انجام ضدین ندارد، اگر این دو تا خطاب خودضان با هم ضدند و در عرض هم هستند، هر دو از حجیت میافتند چون طلب ضدین ممکن نیست. اگر اطلاق و عمومیت آنها با قدرت مکلف نمیسازد، قهرا باید بگوییم اطلاق این دو برداشته شده است. اگر یکی اطلاق دارد و دیگری اطلاق ندارد، باید ببینیم علت عدم قدرت مکلف وجود این دو تا خطاب است یا اطلاق یکی از آنها؛ هر چیزی که با قدرت مکلف در تنافی بود، آن چیز برداشته میشود چه خود تکلیف و چه اطلاق آن.
مقصود از این کلام آن است که اگر بگوییم اهم در مرتبه مهم وجود دارد، در مرتبهای که شارع اهم را میخواهد مهم را نمیخواهد، اما در مرتبهای که مهم را میخواهد اهم را هم میخواهد؟ این بعدا بحث خواهد شد که آیا این کلام درست است که بگوییم همیشه اهم در مرتبه مهم وجود دارد. برای افرادی مثل آخوند خراسانی مسلم است که اهم در مرتبه مهم هست، اما شاید در آینده بگوییم که این کلام درست نیست. اگر کسی بگوید اهم در مرتبه مهم هست، نتیجهاش این است که ترتب محال است. چون همان موقعی که میخواهد مهم را انجام بدهد، خدا میگوید اهم را انجام بده.
مقدمه دوم میرزای نائینی
از قدیم معروف بوده که احکام شرعی به صورت قضایای حقیقیه هستند و معنای قضیه حقیقیه این است که قضیه مقدرة الموضوع است یعنی موضوع فرضی است. لازم نیست موضوعی در خارج باشد، اگر آتشی در دنیا باشد یا نه، درست است که بگوییم النار حارة. در قضیه حقیقیه تمام قیود و شرایط به موضوع برگشت میکنند. در قضایای شرطیه یا مثل واجب مشروط، وقتی میگوییم: «زید ان جائک فاکرمه»، زید موضوع است، ان جائک شرط و اکرمه حکم است. ان جائک قید و یا از حالات موضوع است. یعنی در واقع معنایش این است: «اکرم زیدا الجائی». بعضی گفته اند: وقتی شرط قضیه شرطیه محقق شد، قضیه مطلقه عامه میشود. تا کسی مستطیع نیست میگوییم ان استطعت فحجّ، اما وقتی مستطیع شد، باید بگوییم یجب علیک الحج. میرزای نائینی فرموده است: هیچ وقت قضیه شرطیه، قضیه مطلقه نمیشود و همیشه شرطیه است. تحقق شرط، قضیه را از آنچه که هست تغییر نمیدهد، چه شرط محقق بشود و چه محقق نشود. ربط این مطلب به بحث ما این است که ما میخواهیم ببینیم وقتی میگوییم اگر اهم را معصیت کردی پس مهم را انجام بده، این انجام دادن مهم قضیه شرطیه است که شرطش معصیت اهم است. اگر کسی اهم را معصیت کرد، آیا انجام مهم مطلق است یا مشروط؟ انجام مهم در ظرف معصیت اهم مشروط است یا مطلق؟
اشکالات امام خمینی به میرزای نائینی
امام خمینی به میرزای نائینی اشکال کرده است که این بحث، دور کردن راه است. بحثی ندارد که هر قضیهای خودش است و تغییر نمیکند، قضیه شرطیه همیشه شرطیه است و قضیه مطلقه همیشه مطلقه است. با تحقق شرط قضیه تغییر نمیکند. اگر کسی بخواهد این را بحث کند باید بگوید قضیه شرطیه نمیتواند قضیه قضیه مطلقه شود، چون لوازمی دارد قابل پذیرش نیست. مثلا هر قضیه یا هر حکمی اراده میخواهد. اولا در خدای متعال تجدید اراده محال است، خدای اراده کرده بود که حج واجب مشروط باشد، حالا که مستطیع شد اراده خدا مطلق میشود، این تجدید اراده است و تجدید اراده در خدا معنا ندارد. ثانیا این همان چیزی است که به آن حال و نفی احوال میگویند. وقتی بحث صفات خدا را ذکر میکنند یکی هم این است که خدا تغییر احوال ندارد. اگر کسی بگوید قضیهای بعد از شرایط تبدیل به چیز دیگر میشوند معنایش تغییر احوال در خدای متعال است. امام خمینی با این کلام میخواهد بگوید که فرمایش میرزای نائینی لازم نبود و اگر میخواست بحث کند باید اینگونه میفرمود؛ گرچه نتیجه هر دو یکی است که هی چوقت قضیهای به قضیه دیگر تبدیل نمیشود.
کلام استاد درباره کلام میرزای نائینی و امام خمینی
اما راجع به فرمایش میرزای نائینی: کسانی که میگویند قضیه شرطیه با تحقق شرط به قضیه مطلقه تبدیل میشود، نمیخواهند بگویند که خود قضیه تغییر میکند، بلکه مقصودشان این است که وقتی میگوییم «زید ان جائک فاکرمه»، از این قضیه شرطیه الآن یک حکم مشروط استفاده میشود، وقتی که شرط محقق شد با توجه به اینکه احکام طبق قضایای حقیقیه هستند، یک حکم مطلق استفاده میشود. قبلا به مکلف میگفتیم هر وقت مستطیع شدی حج انجام بده، اما الآن که مستطیع شده باید بگوییم حج انجام بده. یعنی قضیه تغییر نکرده، برداشت و ما یستفاد از قضیه تغییر کرده است.
اما راجع به فرمایش امام خمینی: فرمایشات امام خمینی بر اساس مطالب فلسفه است. اگر امام خمینی میخواهد فلسفی بحث کند، نباید بگوید خدا محل حوادث نیست یا اراده خدا تغییر نمیکند، بلکه باید بگوید خدا اصلا اراده ندارد، نه اینکه اراده دارد ولی تغییر نمیکند. در همه آیات شریفه که اراد ﷲ به کار رفته است، از نظر فلسفی اراده به معنای علم است. بحث محل حوادث بودن هم کلامی است نه فلسفی. اینگونه نیست که بگوییم خدا آن قضیه شرطیه را اراده کرده است. علامه طباطبایی در کتابهایش چون میخواسته خیلی مقید به ظواهر به شرع باشد و هم بحثهای فلسفی را مطرح کند، دوپهلو حرف میزند، نه میگوید خدا اراده دارد و نه میگوید خدا اراده ندارد. این از طرف علامه عمدی است، چون ظاهر شرع این است که خدا علم و اراده دارد و اینها دو چیزند، فلسفه میگوید اینها دو چیز نیست و یکی هستند. این است که علامه طباطبایی نه اراده را ثابت میکند و نه نفی میکند.