مباحث مطرح شده در این جلسه:
قبض باطل
حدیث صحیحه ابی ولاد
ادامه مطالب شیخ انصاری درباره قبض
قبض باطل
قبض به صحیح و باطل تقسیم میشود. قبض صحیح یعنی قبضی که یا با اذن شارع است یا با اذن مالک. مثلا اگر حاکم شرع چیزی را قبض کرد، قبض صحیح است ولی به اذن شارع، چون شارع مالک حقیقی است و او اجازه داده است. همه احکام قبض صحیح را خواهد داشت. با اذن مالک مثل آنکه خود بایع اجازه میدهد که مال را قبض کنند.
اگر قبض با اذن مالک است با شرایط خاص خود (مالک باید عاقل و بالغ باشد و محجور از تصرف نباشد) یا اذن مالک اذن حقیقی است و یا اذن مالک مترتب بر معامله فاسد است، این قبض صحیح نیست. این چیزی است که اشتباه زیاد در آن هست. مثلا کسی میخواهد برود مکه و بگوید مرا حلال کنید، و طرف مقابل هم میگوید حلال کردم. آیا اگر واقعا بدهکار بوده باشد حلال شده است؟ در ذهن خیلی از آقایان این است که اگر مالک حلال کرد، هر حقی داشته است، ساقط میشود، فرقی هم نمیکند که طرف بداند چه چیزی طلبکار بوده است یا نداند. و لکن درست این است که وقتی کسی میخواهد حلالیت بطلبد باید طلبکار بداند که چه چیزی از او طلب دارد. اگر کسی غیبت دیگری را کرده است و به او میگوید مرا حلال کنید، این کافی نیست. غیبت شونده باید بداند که اولا چه چیزی بدهکار است، مال یا آبرو؟ و اگر عرض و آبرو بوده، در چه حدی بوده است؟ آیا پیش یک نفر غیبت کرده است یا پیش هزار نفر، یک پیامک علیه او پخش کرده است یا هزار پیامک.
حدیث صحیحه ابی ولاد
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی وَلَّادٍ الْحَنَّاطِ قَالَ اکْتَرَیْتُ بَغْلًا إِلَی قَصْرِ ابْنِ هُبَیْرَةَ ذَاهِباً وَ جَائِیاً بِکَذَا وَ کَذَا وَ خَرَجْتُ فِی طَلَبِ غَرِیمٍ لِی فَلَمَّا صِرْتُ قُرْبَ قَنْطَرَةِ الْکُوفَةِ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِی تَوَجَّهَ إِلَی النِّیلِ فَتَوَجَّهْتُ نَحْوَ النِّیلِ فَلَمَّا أَتَیْتُ النِّیلَ خُبِّرْتُ أَنَّ صَاحِبِی تَوَجَّهَ إِلَی بَغْدَادَ فَاتَّبَعْتُهُ وَ ظَفِرْتُ بِهِ وَ فَرَغْتُ مِمَّا بَیْنِی وَ بَیْنَهُ وَ رَجَعْنَا إِلَی الْکُوفَةِ وَ کَانَ ذَهَابِی وَ مَجِیئِی خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً فَأَخْبَرْتُ صَاحِبَ الْبَغْلِ بِعُذْرِی وَ أَرَدْتُ أَنْ أَتَحَلَّلَ مِنْهُ مِمَّا صَنَعْتُ وَ أُرْضِیَهُ فَبَذَلْتُ لَهُ خَمْسَةَ عَشَرَ دِرْهَماً فَأَبَی أَنْ یَقْبَلَ فَتَرَاضَیْنَا بِأَبِی حَنِیفَةَ فَأَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ وَ أَخْبَرَهُ الرَّجُلُ فَقَالَ لِی وَ مَا صَنَعْتَ بِالْبَغْلِ فَقُلْتُ قَدْ دَفَعْتُهُ إِلَیْهِ سَلِیماً قَالَ نَعَمْ بَعْدَ خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً فَقَالَ مَا تُرِیدُ مِنَ الرَّجُلِ قَالَ أُرِیدُ کِرَی بَغْلِی فَقَدْ حَبَسَهُ عَلَیَّ خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً فَقَالَ مَا أَرَی لَکَ حَقّاً لِأَنَّهُ اکْتَرَاهُ إِلَی قَصْرِ ابْنِ هُبَیْرَةَ فَخَالَفَ وَ رَکِبَهُ إِلَی النِّیلِ وَ إِلَی بَغْدَادَ فَضَمِنَ قِیمَةَ الْبَغْلِ وَ سَقَطَ الْکِرَی فَلَمَّا رَدَّ الْبَغْلَ سَلِیماً وَ قَبَضْتَهُ لَمْ یَلْزَمْهُ الْکِرَی قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ وَ جَعَلَ صَاحِبُ الْبَغْلِ یَسْتَرْجِعُ فَرَحِمْتُهُ مِمَّا أَفْتَی بِهِ أَبُو حَنِیفَةَ فَأَعْطَیْتُهُ شَیْئاً وَ تَحَلَّلْتُ مِنْهُ فَحَجَجْتُ تِلْکَ السَّنَةَ فَأَخْبَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَا أَفْتَی بِهِ أَبُو حَنِیفَةَ فَقَالَ فِی مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَکَتَهَا قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَا تَرَی أَنْتَ قَالَ أَرَی لَهُ عَلَیْکَ مِثْلَ کِرَی بَغْلٍ ذَاهِباً مِنَ الْکُوفَةِ إِلَی النِّیلِ وَ مِثْلَ کِرَی بَغْلٍ رَاکِباً مِنَ النِّیلِ إِلَی بَغْدَادَ وَ مِثْلَ کِرَی بَغْلٍ مِنْ بَغْدَادَ إِلَی الْکُوفَةِ تُوَفِّیهِ إِیَّاهُ قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی قَدْ عَلَفْتُهُ بِدَرَاهِمَ فَلِی عَلَیْهِ عَلَفُهُ فَقَالَ لَا لِأَنَّکَ غَاصِبٌ فَقُلْتُ أَ رَأَیْتَ لَوْ عَطِبَ الْبَغْلُ وَ نَفَقَ أَ لَیْسَ کَانَ یَلْزَمُنِی قَالَ نَعَمْ قِیمَةُ بَغْلٍ یَوْمَ خَالَفْتَهُ قُلْتُ فَإِنْ أَصَابَ الْبَغْلَ کَسْرٌ أَوْ دَبَرٌ أَوْ غَمْزٌ فَقَالَ عَلَیْکَ قِیمَةُ مَا بَیْنَ الصِّحَّةِ وَ الْعَیْبِ یَوْمَ تَرُدُّهُ عَلَیْهِ قُلْتُ فَمَنْ یَعْرِفُ ذَلِکَ قَالَ أَنْتَ وَ هُوَ إِمَّا أَنْ یَحْلِفَ هُوَ عَلَی الْقِیمَةِ فَتَلْزَمَکَ فَإِنْ رَدَّ الْیَمِینَ عَلَیْکَ فَحَلَفْتَ عَلَی الْقِیمَةِ لَزِمَهُ ذَلِکَ أَوْ یَأْتِیَ صَاحِبُ الْبَغْلِ بِشُهُودٍ یَشْهَدُونَ أَنَّ قِیمَةَ الْبَغْلِ حِینَ أَکْرَی کَذَا وَ کَذَا فَیَلْزَمَکَ قُلْتُ إِنِّی کُنْتُ أَعْطَیْتُهُ دَرَاهِمَ وَ رَضِیَ بِهَا وَ حَلَّلَنِی فَقَالَ إِنَّمَا رَضِیَ بِهَا وَ حَلَّلَکَ حِینَ قَضَی عَلَیْهِ أَبُو حَنِیفَةَ بِالْجَوْرِ وَ الظُّلْمِ وَ لَکِنِ ارْجِعْ إِلَیْهِ فَأَخْبِرْهُ بِمَا أَفْتَیْتُکَ بِهِ فَإِنْ جَعَلَکَ فِی حِلٍّ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ فَلَا شَیْءَ عَلَیْکَ بَعْدَ ذَلِکَ قَالَ أَبُو وَلَّادٍ فَلَمَّا انْصَرَفْتُ مِنْ وَجْهِی ذَلِکَ لَقِیتُ الْمُکَارِیَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا أَفْتَانِی بِهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قُلْتُ لَهُ قُلْ مَا شِئْتَ حَتَّی أُعْطِیَکَهُ فَقَالَ قَدْ حَبَّبْتَ إِلَیَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع وَ وَقَعَ فِی قَلْبِی لَهُ التَّفْضِیلُ وَ أَنْتَ فِی حِلٍّ وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ أَرُدَّ عَلَیْکَ الَذِی أَخَذْتُ مِنْکَ فَعَلْتُ.
این حدیث دلالت میکند که حلالیتی که صاحب مال نمیدانسته چیزی طلب دارد، رضایت بر اساس معامله باطل است و این رضایت فایده ندارد. بنابراین حلالیت طلبیدن که مبتنی بر یک تصور باطل باشد، فایدهای ندارد.
در اقاله بوضیعة که مشتری میخواهد مبیع را پس بدهد و بایع میگوید مقداری از ثمن کم کن تا پس بگیرم، حتی اگر مشتری بگوید راضی هستم باز هم کفایت نمیکند، چون این رضایت بر اساس یک معامله باطل است. رضایت باید مطابق با واقع باشد یا مبتنی بر امر باطل نباشد.
بحث فقهی این شد که قبضی که بر اساس یک معامله باطل باشد و متعاملین یا یک از آنها نمیداند معامله باطل است و قبض بر اساس معامله باطل بود، این قبض کالعدم است و رضایت مالک هم کالعدم است. این قبض با اذن مالک است ولی مبتنی بر عقد باطل است، و اعتبار ندارد، و اگر قبض کند، ضامن است. (این مطلب در مسائل اخلاقی ثمره و نمونه زیادی دارد).
نتیجه این حرف این است که قبضی که صحیح باشد، موجب انتقال ضمان است. اگر قبض باطل بود (قبض با رضایت مالک مبتنی بر عقد باطل) باز موجب انتقال ضمان میشود. فرق در این است که اگر معامله صحیح بود و بر اساس آن قبض کرد، از این به بعد ضامن است اما به ضمان مسمی. ولی اگر معامله فاسد بود و بر اساس آن قبض کرد، ضامن است اما به ضمان واقعی.
ادامه مطالب شیخ انصاری درباره قبض
بعد از آنکه قبض را تعریف کردیم و گفتیم قبض گاهی به معنای تخلیه است و گاهی به معنای تمکین یا تسلیم است و گاهی به معنای کیل و وزن است و گاهی به معنای نقل و انتقال است. اگر کسی حیوانی را فروخت تحویل دادن به مشتری این است که افسار این حیوان را به مشتری بدهد، آیا این کافی است یا باید سوار شود؟ شیخ انصاری میفرماید: باید بگوییم قبض در هر جایی به حسب خودش است و یک معنای عرفی است. بهتر این است که بگوییم قبض یعنی استیلاء.
سپس شیخ میفرماید: بهتر این است که بگوییم قبض نسبت به احکام خودش متفاوت است، یعنی هر حکمی که روی قبض بیاید، باید بببینیم معنای قبض چیست. ممکن است حکمی باعث شود که قبض را یک جور معنا کنیم، حکم دیگر باعث شود قبض را جور دیگری معنا کنیم. اگر دلیل ما برای بحث قبض حدیث عقبه بن خالد باشد (مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی رَجُلٍ اشْتَرَی مَتَاعاً مِنْ رَجُلٍ وَ أَوْجَبَهُ غَیْرَ أَنَّهُ تَرَکَ الْمَتَاعَ عِنْدَهُ وَ لَمْ یَقْبِضْهُ قَالَ آتِیکَ غَداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَسُرِقَ الْمَتَاعُ مِنْ مَالِ مَنْ یَکُونُ قَالَ مِنْ مَالِ صَاحِبِ الْمَتَاعِ الَّذِی هُوَ فِی بَیْتِهِ حَتَّی یُقَبِّضَ الْمَتَاعَ وَ یُخْرِجَهُ مِنْ بَیْتِهِ فَإِذَا أَخْرَجَهُ مِنْ بَیْتِهِ فَالْمُبْتَاعُ ضَامِنٌ لِحَقِّهِ حَتَّی یَرُدَ مَالَهُ إِلَیْهِ) بایع ضامن مال است تا وقتی مال را از خانه بیرون بگذارد یعنی تحویل مشتری بدهد. این حدیث قبض را یک چیز دانسته است که مال را از خانه بیرون بگذارد. اما در حدیث نبوی که پیامبر خدا فرمود: مبیع در ضمان بایع است تا موقعی که مشتری آن را قبض کند. در این حدیث قبض را اینگونه معنا میکند که مشتری تحویل بگیرد. اینجا قبض فعل مشتری است اما حدیث عقبه بن خالد میفرماید بایع باید تحویل بدهد و قبض فعل بایع است. در حدیث عقبه بن خالد قبض به معنای تسلیم و تحویل دادن است ولی در حدیث نبوی قبض به معنای تسلّم و تحویل گرفتن است. البته این احتمال هم هست که بگوییم در حدیث عقبه بن خالد، همیشه از خانه بیرون گذاشتن، از خانه تحویل گرفتن هم دارد. به عبارت دیگر تسلیم کردن وقتی است که تسلّم هم باشد. مال را که همینجور بیرون نمیگذارند چون دزد میبرد، اینکه فرموده مال را از خانه بیرون بگذار یعنی آن را در دست مشتری بگذار که بتواند مال را بردار، حالا یا او برمی دارد یا برنمی دارد. اگر کسی به یک نفر بدهکار بود و بدهکاری را جلوی طلبکار گذاشت ولی او برنداشت، بدهکار بری الذمه شده است.