مباحث مطرح شده در این جلسه:
بررسی روایات در بحث فروش مکیل و موزون قبل قبض
«الأقوى من حيث الجمع بين الروايات حرمة بيع المكيل و الموزون قبل قبضه إلّا توليةً». (کتاب المکاسب ج ۶ ص ۲۸۶)
شیخ فرمود: به اعتبار جمع بین روایات اقوی این است که بیع مکیل و موزون قبل از قبض حرام است، مگر آنکه بیع تولیه باشد. بیع تولیه یعنی واگذار کردن که در عربی میگوید ولًّیتُک العقد و در فارسی میگوید عقد را به شما واگذار کردم یا این جنس را به همان قیمتی که خریده ام به شما واگذار کردم.
بررسی روایات
این جلسه روایات را خواهیم خواند که هم بحثهای حدیثی دارد و هم اینکه درنهایت خواهیم گفت چنین بیعی حرام نیست، یعنی نه حرمت تکلیفی دارد و نه حرمت وضعی.
در وسایل الشیعه جلد هجدهم صفحه ۶۵ ابواب احکام العقود باب شانزدهم، ۲۴ روایت نقلشده است. البته روایات دیگری هم وجود دارد.
روش آیتﷲ بروجردی این بوده است که روایات باب را میخواندند سپس مجموع منحیثالمجموع را بحث میکردند. ما هم به همین روش روایات را میخوانیم.
«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا اشْتَرَيْتَ مَتَاعاً فِيهِ كَيْلٌ أَوْ وَزْنٌ فَلَا تَبِعْهُ حَتَّى تَقْبِضَهُ إِلَّا أَنْ تُوَلِّيَهُ فَإِذَا لَمْ يَكُنْ فِيهِ كَيْلٌ وَ لَا وَزْنٌ فَبِعْهُ يَعْنِي أَنَّهُ يُوَكِّلُ الْمُشْتَرِيَ بِقَبْضِهِ». عبارت «يَعْنِي أَنَّهُ يُوَكِّلُ الْمُشْتَرِيَ بِقَبْضِهِ» جزء عبارت نیست، بلکه یا کلام شیخ صدوق است یا رواتی که حدیث را نقل کرده اند.
همین حدیث در صفحه ۶۸ بهعنوان حدیث دوازده هم آمده است: «وَ عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا اشْتَرَيْتَ مَتَاعاً فِيهِ كَيْلٌ أَوْ وَزْنٌ فَلَا تَبِعْهُ حَتَّى تَقْبِضَهُ إِلَّا أَنْ تُوَلِّيَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ كَيْلٌ وَ لَا وَزْنٌ فَبِعْهُ»؛ و در صفحه ۳۰۳ در باب دهم از ابواب السلف هم آمده است: «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا اشْتَرَيْتَ مَتَاعاً فِيهِ كَيْلٌ أَوْ وَزْنٌ فَلَا تَبِعْهُ حَتَّى تَقْبِضَهُ إِلَّا أَنْ تُوَلِّيَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ كَيْلٌ أَوْ وَزْنٌ فَبِعْهُ». این حدیث را از شیخ طوسی نقل کرده است.
این حدیث از صدوق از منصور بن حازم نقلشده است. سند دیگر هم صفوان از منصور بن حازم نقل کرده است. منصور بن حازم بجلی کوفی از اصحاب امام صادق علیهالسلام است. در شرححال او گفتهاند: «مولاهم عینٌ وجهٌ اسندَ عَنه». کتابهای رجال مثل رجال کشی و نجاشی این عبارت را گفتهاند. وقتی در کتاب رجال به کسی میگویند «مولاهم»، یا به معنای این است که عرب خالص نیست و یکی از پدر یا مادر غیر عرب هستند، یا به معنای این است که از جای دیگری در این شهر ساکن شده است. در کتاب منتهی المقال جلد اول صفحه ۶۴ آمده است: «قولهم: عين و وجه، قيل: يفيد التعديل. ويظهر من المصنف في الحسن بن علي بن زياد. وسنذكر عن جدي فيه معناهما، واستدلاله على كونه توثيقا؛ و ربما يظهر ذلك من المحقق الداماد أيضا في الحسين بن أبي العلاء. وعندي أنهما يفيدان مدحا معتدا به». اگر این دو لفظ را به معنای تعدیل بگیریم روایت صحیحه میشود و اگر به معنای مدح معتدبه بگیریم روایت حسنه میشود. وجه و عین ظاهراً به معنای تعدیل است نه مدح معتدبه.
کلمه «اسند عنه» که در کتابهای رجال تکرار میشود، اختلافی است که «أسنَد عنه» درست است یا «اُسنِد عنه»؟ منتهی المقال در صفحه ۷۳ میگوید: «واختلفت الأفهام في قراءتها: فمنهم من قرأها بالمجهول كما سبق، ولعلّ عليه الأكثر، وقالوا بدلالتها على المدح، لأنّه لا يسند إلاّ عمن يستند إليه، ويعوّل عليه … وقرأ المحقق الشيخ محمّد: أسند بالمعلوم، وردّ الضمير الى الامام … وقرأ بعض السادة الأزكياء من أهل العصر أيضا كذلك، قال: والأشبه كون المراد أنّهم أسندوا عنه ولم يسندوا عن غيره من الرواة كما تتبعت … وربما يقال: انّ الكلمة: أسند بالمعلوم، والضمير للراوي». سال گذشته گفته شد: به نظر میرسد «اسند عنه» نه به معنایی است که میرداماد فرموده و نه به معنایی است که تنقیح المقال فرموده است و ضمیر در «عنه» به امام برنمیگردد؛ بهاحتمالزیاد معنای کلمه «اسند عنه» این است که کسی کتابی نوشته باشد و تمام احادیث این کتاب از پیامبر اکرم نقلشده باشد؛ یعنی یک کتاب مسند از منصور بن حازم نقلشده است و کتاب مسند هم کتابی است که احادیث آن از پیامبر اکرم است. اگر خود منصور بن حازم روایات پیامبر را جمع کرده باشد میگوییم «أسنَد عنه»، اما اگر گفتیم منصور بن حازم روایاتی را از پیامبر نقل کرده و دیگران این احادیث را جمع کرده اند میگوییم «اُسنِد عنه».
در کتاب رجال کشی حدیثی را نقل کرده است: «جعفر بن أحمد بن أيوب، عن صفوان، عن منصور بن حازم، قال، قلت لأبي عبد ﷲ(ع) إن ﷲ أجل و أكرم من أن يعرف بخلقه بل الخلق يعرفون بﷲ، قال صدقت، قال، قلت إن من عرف أن له ربا فقد ينبغي أن يعرف أن لذلك الرب رضا و سخطا و أنه لا يعرف رضاه و سخطه إلا برسول لمن لم يأته الوحي، فينبغي أن يطلب الرسل، فإذا لقيهم عرف أنهم الحجة و أن لهم الطاعة المفترضة، فقلت للناس أ ليس يعلمون أن رسول ﷲ (صلى ﷲ عليه و آله) كان هو الحجة من ﷲ على خلقه قالوا بلى، قلت فحين مضى رسول ﷲ (صلى ﷲ عليه و آله) من كان الحجة قالوا القرآن، فنظرت في القرآن فإذا هو يخاصم به المرجئي و القدري و الزنديق الذي لا يؤمن به حتى يغلب الرجال بخصومته، فعرفت أن القرآن لا يكون حجة إلا بقيم، ما قال فيه من شيء كان حقا، فقلت لهم من قيم القرآن فقالوا ابن مسعود قد كان يعلم و عمر يعلم و حذيفة، قلت كله قالوا لا، فلم أجد أحدا، فقالوا إنه ما كان يعرف ذلك كله إلا علي(ع) و إذا كان الشيء بين القوم و قال هذا لا أدري و قال هذا لا أدري و قال هذا لا أدري و قال هذا أدري و لم ينكر عليه كان القول قوله و أشهد أن عليا(ع) كان قيم القرآن و كانت طاعته مفترضة و كان حجة على الناس بعد رسول ﷲ(ص) و أنه ما قال في القرآن فهو حق، فقال رحمك ﷲ، فقلت إن عليا(ع) لم يذهب حتى ترك حجة من بعده كما ترك رسول ﷲ(ص) و أن الحجة بعد على الحسن بن علي و أشهد على الحسن أنه كان حجة و أن طاعته مفروضة، فقال رحمك ﷲ و قبلت رأسه و قلت أشهد على الحسن أنه لم يذهب حتى ترك حجة من بعده كما ترك أبوه و جده و أن الحجة بعد الحسن الحسين و كانت طاعته مفروضة، فقال رحمك ﷲ و قبلت رأسه و قلت أشهد على الحسين أنه لم يذهب حتى ترك حجة من بعده و أن الحجة من بعده علي بن الحسين و كانت طاعته مفترضة، فقال رحمك ﷲ و قبلت رأسه و قلت و أشهد أن علي بن الحسين لم يذهب حتى ترك حجة من بعده و أن الحجة من بعده محمد بن علي أبو جعفر و كانت طاعته مفترضة، فقال رحمك ﷲ، فقلت أعطني رأسك أقبله فضحك، فقلت أصلحك ﷲ و قد علمت أن أباك لم يذهب حتى ترك حجة ممن بعده كما ترك أبوه و أشهد بﷲ أنك أنت الحجة و أن طاعتك مفترضة، فقال كف رحمك ﷲ قلت أعطني رأسك أقبله فقبلت رأسه، فضحك، ثم قال سلني عما شئت فلا أنكرك بعد اليوم أبدا». این حدیث درست است و بر اعتقاد درست منصور بن حازم دلالت دارد ولکن فقط ایراد حدیث این است که خودش نقل کرده است لذا دلیل بر درستی اعتقاد او نمیشود؛ اما بر اینکه منصور بن حازم شیعه و عادل و قابلاعتماد است شکی نیست.
چند نکته: اینکه صدوق این حدیث را با اسناد نقل کرده و شیخ طوسی از حسین بن سعید از صفوان از منصور نقل کرده است. سند مشکلی ندارد، حسین بن سعید اهوازی جلیلالقدر و صاحب کتاب الزهد است و برادرش هم حسن بن سعید جلیلالقدر است. در وسایل الشیعه از حسین بن سعید است اما در بعضی کتابها از حسن بن سعید است. صفوان بن یحیی از اصحاب اجماع است و همینکه او از منصور نقل کرده است دلیل بر وثاقت منصور بن حازم است. ولکن مشکل این است که حسین بن سعید از صفوان از منصور نقل کرده است. دو حدیث در تهذیب شیخ جلد هشتم نقلشده است که سندشان اینگونه است: «الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ …». سند هر دو هم ضعیف است اما این ضعیف بودن ایرادی ندارد، هدف این است که دو حدیث هست که شیخ نقل کرده و بین حسین بن سعید و منصور بن حازم دو واسطه وجود دارد، حسین بن سعید از قاسم جوهری و او از ابان بن عثمان و او از منصور نقل کرده است؛ درحالیکه در حدیث موردبحث با یک واسطه نقل میکند، یا اینکه از این حدیث یک نفر افتاده یا در آن دو حدیث یک نفر اضافهشده است. این همان بحث طبقات رجال آیتﷲ بروجردی است. بههرحال این دو حدیث میتوانند قرینه باشند بر اینکه از این سند یک راوی افتاده است و این دلیل بر ضعف سند میشود گرچه هر یک راویان موثق است.
مطلب دیگر این است که شیخ صدوق فرمود: «عن منصور بن حازم»، این سند معلق است یعنی ابتدای سند حذفشده وانتهای آن آورده شده است. شیخ صدوق میگوید عن منصور بن حازم، سندش در مشیخه من لایحضره الفقیه چنین است: «وما كان فيه عن منصور بن حازم فقد رويته عن محمد بن علي ماجيلويه رضیﷲعنه عن محمد بن يحيى العطار، عن محمد بن أحمد، عن محمد بن عبد الحميد، عن سيف ابن عميرة، عن منصور بن حازم الأسدي الكوفي». (من لایحضره الفقیه ج ۴ ص ۴۳۴) شیخ صدوق اساتیدی دارد که معمولاً در کتابهای رجال توثیق ندارند، مثل خیلی از اساتید صدوق در کتاب خصال؛ اما شیخ صدوق بعدازاینکه اسم آنها را ذکر میکند میفرماید «رحمه ﷲ» یا «رضیﷲعنه». اینها را ترحم صدوق میگویند که دلیل بر شیعه بودن و خوب بودن آنها است اما دلیل بر عدالت یا وثاقت نیست. صدوق کسی است به دعای امام زمان ارواحنا فداه متولدشده است و امام زمان درباره ایشان و برادرش فرموده است: «خیّرین فقیهین مبارکین» و این بهترین دلیل بر کمال وثاقت است. درباره ابن ماجیلویه شک و شبهه است ولی آدم خوبی است زیرا صدوق فرموده «رضیﷲعنه». محمد بن یحیی العطار اشعری قمی است که خیلی جلیلالقدر است. محمد بن احمد بن جعفر العطار اشعری قمی و وکیل امام حسن عسگری و احتمالاً وکیل امام زمان هم بوده است و وکالت از طرف امام برای اثبات عدالت کافی است. محمد بن عبدالحمید هم وکیل امام هشتم و نهم و دهم علیهمالسلام بوده است و جلیلالقدر است. سیف بن عمیر هم ثقه است؛ بنابراین در سند صدوق فقط ابن ماجیلویه مشکل دارد ولی سند ایرادی ندارد زیرا شیخ طوسی همین حدیث را نقل کرده و ابن ماجیلویه را ندارد.
یک اشکال این است که صفوان بن یحیی بدون واسطه از منصور بن حازم نقل میکند و اشکال دیگر مجهول بودن ابن ماجیلویه است.