مباحث مطرح شده در این جلسه:
عنوان بحث در کلام صاحب جواهر
توضیح کلام حاجی سبزواری
عنوان بحث در کلام صاحب جواهر
صاحب جواهر یکجا این بحث را اینگونه مطرح کرده است: «بهجای اینکه بگوییم امر تعلق میگیرد به طبیعت یا به فرد، بهتر است بگوییم آیا امر به کلی، امر به کلی است یا امر به جزئیات است؟» این فرمایش خیلی بهتر از کلام آخوند خراسانی است و اگر در اصول اینگونه بحث میشد بهتر بود.
توضیح کلام حاجی سبزواری
ملاهادی میفرماید: «و الفرد کالمطلق منه و الحصص – زید علیها مطلقا عمّاً و خص»
معنای این شعر این است که چهار چیز داریم که اینها باهم فرق میکند؛ ماهیت، فرد، حصه و مطلق. مثلاً وقتی میگوییم انسان چهار مطلب داریم: ۱- ماهیت انسان که همان حیوان ناطق است که جلسات قبلی گفتیم وقتی شارع به صلات امر میکند به ماهیت صلات امر میکند و گفتیم «الماهیة من حیث هی لیست الا هی» نه موجود است و نه معدوم، نه کلی است و نه جزئی، نه سیاه است و نه غیر سیاه. ۲- فرد انسان که زید و عمرو و بکر است. ۳- مفهوم انسان که با ماهیت فرق میکند، چون اسماء و صفات خداوند مفهوم دارند اما ماهیت ندارند. ۴- حصه انسان یعنی آن مفهوم مقید و مضاف به خصوصیات فرد؛ مانند مفهوم صلات این شخص یا این مکان یا این زمان. سه مورد اخیر غیر از ماهیت هستند. سبزواری میگوید: فرد و مطلق (که همان مفهوم باشد) و حصه زائد بر ماهیت هستند. فرد چه مطلق باشد چه عام و چه خاص.
ملا هادی میفرماید: «و الفرد من الوجود کالمطلق منه و هو مفهوم الوجود المطلق و الحصص و هی نفس المفهوم مضافا إلی ماهیة ماهیة بحیث یکون الإضافة داخلة و المضاف إلیه خارجا زید علیها أی علی الماهیة مطلقا تعمیم فی الفرد عما و خص أی عاما و خاصا- بیان للإطلاق». (شرح المنظومه ج ۲ ص ۹۳)
ایشان برای توضیح این مطلب به شعر مولوی اشاره میکند: «ما عدمهاییم هستیها نما – تو وجود مطلق و هستی ما». وجود مطلق یعنی کلی که وجود ندارد؟ این که کفر است. حاجی سبزواری میفرماید: «و المراد بالعموم و الخصوص هنا السعة و الضیق بحسب الوجود العینی الغیر المنافی للفردیة». عام و خاص نه به معنای کلی در منطق که وجود ندارد، بلکه کلی به معنای سعه و ضیق بهحسب وجود خارجی است. فرد و کلی است یعنی وجود خارجی دارد و بزرگ است. «و هذا کثیر الدور علی ألسنتنا طبقا لأهل الذوق فیطلقون علی الوجود الحقیقی الممتنع الصدق علی کثیرین لفظ الکلی و العام و المطلق و یعنون المحیط الواسع». پس وجود مطلق در شعر مولوی یعنی بزرگ. پس اینکه رجل همدانی میگوید: انسانی داریم که پشت کوه قاف است و او کلی است؛ کلی منطق مراد نیست بلکه انسانی است که همه را شامل میشود. قاف یعنی قلب و قلب المومن عرش الرحمان، یعنی این انسان کلی که همه را شامل میشود در عرش است. «و علی نحو من الوجود الحقیقی لفظ الخاص و المقید و الجزئی و یعنون المحدود المحاط؛ و من هذا القبیل إطلاق الإشراقیین لفظ الکلی علی رب النوع».
رب النوع یعنی همان انسان کلی که در عرش است و همانکه خدا میفرماید: فَالْمُدَبِرَاتِ أَمْرًا؛ یعنی انسانی که مدبر انسانهاست، یک آبی مدبر آبهاست، یک درختی مدبر درختهاست و اینها رب النوع هستند و خدا رب الارباب است. رجل همدانی به رب النوع انسان کلی میگوید و او پشت کوه قاف که عرش است و همه انسانها را شامل میشود.