مباحث مطرح شده در این جلسه:
- دلایل اصاله البرائه
- بحث درباره حدیث رفع و معنای فعلیت حکم در نظر آخوند خراسانی
- دیدگاه آخوند خراسانی: فعلیت به معنای صلاحیت داعویت
- اشکال بعض به آخوند خراسانی: فعلیت حکم به معنای وصول به مکلف
- پاسخ بعض به اشکال
- پاسخ استاد: تفاوت اصطلاح فعلیت در فلسفه و اصول
اصالة البرائة
بحث درباره حدیث رفع و معنای فعلیت حکم در نظر آخوند خراسانی
بحث درباره این بود که در حدیث رفع، چه چیزی برداشته شده است. مرحوم آخوند فرمود: فعلیت حکم برداشته شده است؛ یعنی حکم درجای خود هست اما دیگر فعلی نیست.
دیدگاه آخوند خراسانی: فعلیت به معنای صلاحیت داعویت
بعضی به آخوند اشکال کردهاند که شما فعلیت را چه معنا میکنید؟ یعنی چه چیزی را حکم میگویید؟ آخوند فرموده است: حکم چهار مرحله دارد و مرحله سوم فعلیت است. حکمی فعلی است که صلاحیت داعویت داشته باشد؛ یعنی بتواند مکلف را وادار به انجام کار کند.
صلاحیت داعویت به این است که حکمی دارای اراده و کراهت باشد؛ یعنی وقتی میگوید غیبت نکن، یعنی از غیبت بدم میآید و کراهت دارم و وقتی میگوید نماز بخوان، یعنی این را میخواهم و اراده دارم. بعد هم آخوند میگفت که اراده و کراهت در ذات مقدس خدا راه ندارد بلکه اراده و کراهت مربوط به مبادی عالیه است، یعنی نفس پیامبر و نفس امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) باید اراده کنند یا کراهت داشته باشند.
آخوند حکمی را فعلی میگوید که نبی و ولی (علیهماالسلام) اراده و کراهت داشته باشند.
اشکال بعض به آخوند خراسانی: فعلیت حکم به معنای وصول به مکلف
بعضی به آخوند اشکال کردهاند که معنای فعلیت این نیست. حکمی فعلی است که واصل به مکلف باشد. حکمی که به مکلف رسید، فعلی است نه اینکه حکمی که اراده و کراهت دارد فعلی است. حال این رسیدن را با تعبیر دیگری بیان میکنیم گرچه در عبارات علما نیست: حکمی فعلی است که علم به حکم داشته باشید. حکمی که به آن علم ندارید، شما را تحریک به انجام کار نمیکند.
مثلاً فردی از مار میترسد و اینجا هم که نشسته است زیر منبر یک مار هست. اگر کسی خبر نداشته باشد که این مار است، از هیچچیز نمیترسد، راحت هم مینشیند بااینکه مار هم هست؛ اما اگر مار نباشد، ولی خیال میکند مار هست، میترسد؛ یعنی آنچه ترس در او ایجاد میکند یا نمیکند، مار نیست، بلکه علم و جهل است. این علم و جهل را، وصول یا بیان تعبیر کنید.
حکم خدا مثل این مار است. ماری را که علم نداشت، ترسی هم ندارد، آن ماری ترس دارد که بداند مار اینجاست. حکم خدا وقتی مکلف را تحریک میکند به اینکه «این کار را بکن» که آن حکم را بداند، وگرنه کسی که حکم را نمیداند، تحریک نمیشود. پس فعلیت حکم به رسیدن حکم به انسان است. حال وصول تعبیر شود یا علم یا التفات؛ این معنای فعلیت است، نه آنچه آخوند فرموده است.
آنچه آخوند در کفایه فرموده است، قابلرفع است؛ یعنی میتوان اراده و کراهت را برداشت و گفت: «رُفِعَ مَا لَا یَعْلَمُونَ»؛ یعنی میتوان فعلیت به آن معنا را برداشت؛ اما فعلیت حکم به معنای وصول حکم و عدم وصول، قابلبرداشت نیست. حکم یا به مکلف رسیده است یا حکم به مکلف نرسیده است، چه چیزی را میخواهید بردارید؟ اگر حکم به مکلف رسیده است، فعلی است اما اگر حکم به مکلف نرسیده است، فعلی نیست. دیگر معنا ندارد که بگوییم «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی» و «رُفِعَ» را فعلیت حکم معنا کنیم. فعلیت یعنی وصول و وصول قابل جعل یا قابلرفع نیست.
پاسخ بعض به اشکال
بعضی اشکال کردهاند که اصلاً تفسیر فعلیت حکم به وصول اشتباه است؛ زیرا فعلیت مساوق با وجود است. هر چیزی را که میگویند فعلی است، یعنی هست؛ و هر چیزی را که میگویند فعلی نیست، یعنی وجود ندارد. فعلیت یعنی بود، عدم فعلیت هم یعنی نبود. وصول همیشه ملازم با بودن است.
اما وصول خود بودن نیست. ممکن است یک حکمی باشد و به مکلف نرسیده است و اطلاع نداشته باشد. حکمی که باشد یعنی وجود دارد. هر چیزی هم که وجود دارد فعلی است. فعلیت مساوی با وجود است. نمیشود چیزی وجود داشته باشد و بگوییم فعلی نیست چون به مکلف نرسیده است. فعلیت یعنی وجود و هر چیزی که وجود دارد چه به مکلف برسد و چه به مکلف نرسد، فعلی است. پس اینکه بگویید حکمی که به ما نرسیده است فعلی نیست، معنا ندارد.
پاسخ استاد: تفاوت اصطلاح فعلیت در فلسفه و اصول
جواب اشکال این است که فعلیت در دو موضع به کار میرود. گاهی فعلیت در مقابل بالقوه است و گاهی فعلیت در مقابل انشاء است. هر وقت در فلسفه گفته شود چیزی فعلی است یا بالقوه است، فعلیت به معنای وجود است. پس فعلیت در مقابل بالقوه به معنای وجود است. هر چیزی که بالقوه است یعنی وجود ندارد و هر چیزی که بالفعل است یعنی وجود دارد.
اما در فقه و اصول وقتی میگوییم یک حکم فعلی است یا فعلی نیست، فعلیت در مقابل قوه نیست. بلکه مراد حکم انشائی است یا از مرحله انشاء هم جلوتر است. هم آنچه انشائی است وجود دارد و هم آنچه فعلی است وجود دارد.
مستشکل بین فعلیت در فلسفه که مقابل بالقوه است و فعلیت در اصول که در مقابل انشاء است، خلط کرده است. در اصول وقتی میگوییم حکم فعلی است، یعنی دیگر از مرحله انشاء هم جلوتر است نه اینکه یعنی وجود دارد که بگویید هر چیزی که وجود دارد فعلی است، میخواهد وصول داشته باشد یا وصول نداشته باشد.
بنابراین اشکالی که بعضی به کفایه کردهاند وارد است و جواب اشکالی که بعضی ذکر کردهاند، نادرست است. اشکال این است که: کلمه فعلیت حکم یعنی حکم واصل نه یعنی حکمی که وجود دارد. حکم واصل فعلی است، هر حکمی هم که به شما نرسیده است، فعلی نیست.
