خارج اصول، امارات (قطع و ظن) حرم‌مطهر ۱۴۰۳

درس خارج اصول استاد عابدی

اجماع، اجماع در اصول دین

مباحث مطرح شده در این جلسه:

  • اجماع در اصول دین و بررسی آیات صفات
  • دیدگاه متکلمین و عرفا درباره وجود مجاز در قرآن
  • راهکار فهم آیات صفات
  • تفاوت ماهوی سحر و معجزه
  • ملاک تشخیص: پاکی یا ناپاکی نفس
  • تقدم استقامت بر کرامت در نگاه اولیای الهی
❋ ❋ ❋
اجماع در اصول دین و بررسی آیات صفات

امروز نیز چند جمله کوتاه در همان بحث  «اجماع در اصول دین»  عرض می‌کنم؛ ان‌شاءﷲ از شنبه بحث بعدی. آغاز خواهد شد.

دیدگاه متکلمین و عرفا درباره وجود مجاز در قرآن

دیروز چند آیه شریفه از قرآن را عرض کردیم؛ آیاتی که می‌فرماید خداوند چشم دارد، آیاتی که دست خدا را مطرح می‌کنند یا «عند» بودن را مطرح می‌کنند.

از قدیم در کتاب‌های کلامی گفته شده که اجماع داریم بر اینکه بعضی از آیات شریفه قرآن مجازند و حقیقت نیستند؛ مثلاً همین که می‌فرماید  «ید»، مجاز است؛ اینکه می‌فرماید «چشم»، مجاز است. این مسئله بسیار مطرح است؛ یعنی اجماع داریم بر اینکه در قرآن مجاز داریم.  و گفته‌اند مجاز، یکی از محسنات کلام است.

اکنون نیز وهابی‌ها می‌گویند که در قرآن مجاز نداریم؛ برخلاف آن اجماع. عرفای شیعه، مانند امام خمینی و آقای قاضی که عارف‌اند نیز می‌گویند در قرآن مجاز نداریم.

این آیات شریفه را چگونه باید معنا کنیم؟ امام خمینی در  «مصباح‌الهدایة»  می‌فرمایند که فهمیدن معنای یکی از این آیات، ثوابش از شصت سال عبادت شب و روز بیشتر است.  کسی شصت سال نماز بخواند و روزه بگیرد، یا یک ساعت بنشیند و مطالعه کند که معنای این آیه را بفهمد؛ ثواب این، بیشتر از آن است.

راهکار فهم آیات صفات

اجماع بر وجود مجاز هم متصل به زمان معصوم نیست. باید این آیات را این‌طور معنا کنیم که مجاز نشود:  هر کلمه‌ای یک معنا دارد و یک لوازم معنا؛ و لوازم معنا، جزء معنا نیست.

مثلاً در آیه ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ (حجر/ ۲۹)؛   «نفختُ»  یعنی چه؟ یعنی فوت کردم و دمیدم. اگر انسان بخواهد فوت کند، هم لب می‌خواهد، هم زبان می‌خواهد، هم دندان می‌خواهد و هوا هم باید باشد. اما آیا این لب جزء معنای نفخ است یا نه؟ نفخ یعنی دمیدن؛ آیا لب لوازم معناست؟ عرب‌ها به پنکه می‌گویند:   «مِنفاخ»؛ منفاخ است؛ فوت می‌کند. این پنکه‌ای که منفاخ است، آیا لب و دندان هم دارد یا ندارد؟ این لوازم را ندارد اما بیشتر هم فوت می‌کند. گردباد بسیار زیاد فوت می‌کند و هیچ لب و دندان ندارد.

لب و دندان جزء معنای فوت نیست؛  لازمه فوت کردنِ انسان می‌شود لب و دندان. و این لب و دندان دیگر جزء معنای کلمه نیست. وقتی می‌گویم «دست»، دست یک معنایی دارد؛ اما این انگشت و ناخن و پوست و استخوان،  لازمه دست است، نه معنای دست.  اگر این آیات را این‌گونه معنا کنید، جسمیت لازم نمی‌آید، معنایش جسم نیست و کلام هم مجاز نیست.  دیگر لازم نیست بگویید  «ید»  یعنی «قدرت»؛ ید یعنی ید، اما لوازم معنای ید را از ید جدا کنید.

تفاوت ماهوی سحر و معجزه

فرق بین سحر و معجزه چیست؟

اولاً اینکه این‌ها شبیه هم هستند. موسی (علیه السلام) عصا می‌اندازد، اژدها می‌شود؛ جادوگر هم طناب می‌اندازد، مردم اژدها می‌بینند. شباهتی دارند. ولی فرقشان چیست؟ در قرآن هم می‌بینید هرجا پیامبری معجزه آورد، عده‌ای گفتند سحر است؛ یعنی شباهتی دارد.

ملاک تشخیص: پاکی یا ناپاکی نفس

فرق سحر و معجزه چیست؟ فرقش به این است:  نفس خبیث یا نفس طیب و طاهر؟ اگر شخصی به شما گفت من از دل شما خبر دارم، می‌دانم در جیب شما چیست، در خانه‌تان چیست و همه این‌ها را بلدم؛ این کرامت است یا شیطنت؟ بستگی دارد که این آدم، انسان پاکی است یا انسان کثیف و نجسی است.  اگر نفسِ پاک دارد، این چیزهایی که می‌گوید کرامت است یا معجزه؛ اما اگر شراب می‌خورد، بی‌نماز است، دروغ‌گو است، پول‌پرست است، این شیطنت است.  ملاک این است.

درباره پیامبر خدا (صلی‌ﷲ‌علیه‌وآله) همیشه می‌گوییم که چهل سال قبل از نبوت امین بودند و دروغ‌گو نبودند. خدیجه (سلام‌ﷲ‌علیها) آن هنگامی که پیامبر فرمودند: «آیا خدا مرا رها کرده یا نه؟»، گفت: «وﷲ خدا تو را رها نمی‌کند؛ به‌خاطر اینکه تو دروغ نمی‌گویی، تو از فقرا دستگیری می‌کنی.» یعنی خدیجه می‌خواهد حسن و قبح عقلی و ذاتی اشیا را بگوید؛ یعنی تو چیزهایی داری که ذاتاً کار خوبی است؛ صداقت، امانت‌داری، کمک به مردم. و کسی که این‌گونه باشد، خدا رهایش نمی‌کند و تنهایش نمی‌گذارد. یعنی خدیجه همین استدلال را بیان می‌کند.

تقدم استقامت بر کرامت در نگاه اولیای الهی

بایزید بسطامی می‌گوید:   «لِلّهِ خَلْقٌ کَثِیرُونَ یَمْشُونَ عَلَی الْمَاءِ لَا قِیمَةَ لَهُمْ عِنْدَ ﷲِ»؛ خدا بندگان بسیاری دارد که روی آب راه می‌روند.

زمانی شخصی به آیت‌ﷲ بهجت گفت: «می‌شود روی آب راه رفت؟» آقای بهجت فرمودند:   «اگر یقینتان بیشتر باشد، روی آب که هیچ، روی هوا هم می‌شود راه رفت.»  بعد دیدم که این عین یک روایت هم هست. بایزید بسطامی می‌گوید خدا بندگان بسیاری دارد که روی آب راه می‌روند، اما هیچ ارزشی نزد خدا ندارند. یعنی اگر کسی را دیدید روی آب راه رفت، هنری نکرده است. کسی آمد از دل شما خبر داد، هنری نکرده است.

سهروردی می‌گوید:   «کُنْ طَالِباً لِلِاسْتِقَامَةِ لَا طَالِباً لِلْکَرَامَةِ»؛  شما همیشه طالبِ راه درست باشید، طالب کرامت نباشید که کرامت پیدا کنید.  بعد می‌گوید:   «فَإِنَّ کَثِیراً مِنَ الْمُجْتَهِدِینَ الْمُتَعَبِّدِینَ سَمِعُوا السَّلَفَ الْمُتَقَدِّمِینَ»؛ عده‌ای از علمای کنونی می‌شنوند که آن قدیمی‌ها… مثلاً می‌خواست راه برود کفشش جلوی پایش جفت می‌شد، همه حیوانات در اختیارش بودند، یا مقدس اردبیلی آمد حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قفل بود، قفل افتاد زمین و در باز شد. عده‌ای می‌شنوند که قدیمی‌ها این‌گونه بودند. «وَ مَا مُنِحُوا بِهِ مِنَ الْکَرَامَاتِ وَ خَوَارِقِ الْعَادَاتِ»؛ بعد می‌بینند که آن قدیمی‌ها خوارق عادات داشتند.   «فَنُفُوسُهُمْ لَا تَزَالُ تَطَلَّعُ إِلَی شَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ»؛ می‌گویندای کاش من هم همین چیزها را داشتم؛   «وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُرْزَقُوا شَیْئاً مِنْهُ». «وَ لَعَلَّ أَحَدَهُمْ یَبْقَی مُنْکَسِرَ الْقَلْبِ، مُتَّهِماً لِنَفْسِهِ فِی صِحَّتِهِ»؛ گاهی بعضی علما می‌گویند نکند ما خیلی وضعمان خراب است و آن‌ها چقدر وضعشان خوب بود که کرامت داشتند؛ بعد می‌گویند نکند اعمالم خراب باشد.   «حَیْثُ لَمْ یَحْصُلْ لَهُ خَارِقٌ»؛ چون خرق عادت ندارد، می‌گوید آن قدیمی‌ها پس خیلی وضعشان خوب بود، از ما هیچ‌کاری ساخته نیست. می‌گوید:   «وَ لَوْ عَلِمُوا بِسِرِّ ذَلِکَ لَهَانَ عَلَیْهِمُ الْأَمْرُ»؛ اگر علتش را می‌دانستند، این غصه را نمی‌خوردند.   «فَسَبِیلُ الصَّادِقِینَ مُطَالَبَةُ النَّفْسِ بِالِاسْتِقَامَةِ، فَهِیَ کَالْکَرَامَةِ»؛  اگر کرامت می‌خواهید، بهترین کرامت استقامت است.  استقامت هم این است؛ برای مثال آیت‌ﷲ بهجت آن زمانی که در خانه‌شان نماز می‌خواندند، چهار پنج نفر بیشتر نبودند که پشت سر ایشان نماز بخوانند، با زمانی هم که مرجع تقلید اعلا بودند هیچ فرقی نکردند. این را می‌گویند استقامت. می‌گوید استقامت از کرامت مهم‌تر است.

نقد تکیه بر اجماع در تشخیص معجزه

این سخنان چه ربطی به بحث داشت؟ ربطش این است: امام‌الحرمین جوینی، یا محقق ایجی در کتاب  «مواقف»، یا مثلاً صاحب  «أبکار الأفکار فی اصول‌الدین»، این‌ها همه‌شان گفتند فرق سحر و معجزه، فرق کرامت با شیطنت، فقط با اجماع معلوم می‌شود. گفتند اجماع داریم که این سحر است یا اجماع داریم بر اینکه این کرامت است. جوابش همین است؛  جوابش این است که فرق سحر با معجزه ربطی به اجماع ندارد؛ فرقش به این است: اگر نفسِ طرف طیب و طاهر است و این کار را کرد، می‌شود معجزه.  نفسی که گناه می‌کند و این کار را کرد، می‌شود سحر. تشخیص این هم برای مردم بسیار مشکل است؛ هر کسی نمی‌تواند تشخیص بدهد.

محل برگزاری