مباحث مطرح شده در این جلسه:
- معنای اصطلاحی کلمه بینه در فقه
اثبات ادعای افلاس
ادله عدم اعتبار علم قاضی
کلمه بینه به معنای دو شاهد عادل، حقیقت شرعیه نیست بلکه حقیقت متشرعه نیز نیست. کلمه بینه که مونث بَیِّن به معنای دلیل یا امر واضح یا طلب حقیقت بعد الالتباس است. احتمالاً علت اینکه همیشه در ذهن علما این بوده است که بینه به معنای دو شاهد عادل است، این است که قرآن میفرماید: «وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِیدَیْنِ من رِّجَالِکُمْ». (بقره/۲۸۲) در این آیه کلمه بینه نیست و میفرماید دو شاهد مرد را بپذیرید. آیه دیگری میفرماید: «إِن جَاءکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَنُوا». (حجرات/۶) اگر فاسق خبری آورد تبین کنید. مفهومش آن است که اگر عادل بود، تبین لازم نیست و عادل بودن بهجای تبین است و عادل بودن، بیّن است؛ بنابراین یکی از مصادیق بیّن دو شاهد عادل است، چون دو شاهد عادل مصداق بینه بوده است، بهتدریج مثل معنای حقیقی شده است و هرگاه میگویند بینه، دو شاهد عادل به ذهن میآید؛ مانند اینکه هرگاه فرض گفته میشود، قالی به ذهن میآید بااینکه نمد هم فرش است ولی فعلاً کلمه فرش بهقدری در قالی بهکاررفته است که از فرض، قالی به ذهن میآید.
جلسه پیش گفته شد پیامبر اکرم، خزیمه بن ثابت را ذوالشهادتین معرفی کرد و شهادت او را بهجای دو نفر پذیرفت. امیرالمؤمنین علیهالسلام هم در نهجالبلاغه از ذوالشهادتین نام برده است. (نهجالبلاغه خطبه ۱۸۲) یعنی کلمه بینه در مورد خزیمه بن ثابت به معنای یک نفر است.
(این حدیث که در بحث با وهابیت بسیار کارساز است در مسند احمد بن حنبل نقل شده است: «حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عُمَرَ هُوَ ابْنُ فَارِسٍ، أَخْبَرَنَا یُونُسُ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، عَنِ ابْنِ خُزَیْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ الْأَنْصَارِیِّ، صَاحِبِ الشَّهَادَتَیْنِ، عَنْ عَمِّهِ: أَنَّ خُزَیْمَةَ بْنَ ثَابِتٍ الْأَنْصَارِیَّ، رَأَی فِی الْمَنَامِ أَنَّهُ سَجَدَ عَلَی جَبْهَةٍ فَأَخْبَرَ النَّبِیَّ صَلَّی ﷲُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِذَلِکَ، فَاضْطَجَعَ لَهُ رَسُولُ ﷲِ صَلَّی ﷲُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَقَالَ: صَدِّقْ رُؤْیَاکَ فَسَجَدَ عَلَی جَبْهَةِ رَسُولِ ﷲِ صَلَّی ﷲُ عَلَیْهِ وَسَلَمَ». (مسند أحمد – ط الرسالة ج ۳۶ ص ۲۰۳) وهابیت که میگویند سجده بر مهر شرک است چگونه این حدیث را توجیه میکنند. )
شاید کسی اشکال کند اگر کلمه بینه به معنای دلیل واضحی که حسی است (عوامل مادی داشته باشد نه عوامل معنوی)، باشد، شامل قسم هم میشود؛ پس چرا حدیث فرمود: «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان»؟ (وسائل الشیعه ج ۲۷ ص ۲۳۲ باب دوم از ابواب کیفیه الحکم ح ۱)
پاسخ آن است که حدیث در مقام اثبات و نفی است؛ حدیث میخواهد بفرماید: اگر میخواهید چیزی را اثبات کنید باید با بینه باشد و اگر میخواهید چیزی را نفی کنید باید با قسم باشد. تقابل بینه و یمین صحیح است و اشکالی پیش نمیآید.
سند حدیث: محمّد بن یعقوب عن علیِ بن إبراهیم عن أبیه و عن محمّد بن إسماعیل عن الفضل بن شاذان جمیعاً عن ابن أبی عمیر (عن سعد یعنی: ابن أبی خلف عن هشام بن الحکم عن أبی عبد ﷲ (علیه السلام) قال: قال رسول ﷲ (صلّی ﷲ علیه وآله): إنّما أقضی بینکم بالبیّنات والأیمان، وبعضکم ألحن بحجّته من بعض فأیّما رجل قطعت له من مال أخیه شیئاً، فإنّما قطعت له به قطعة من النار. (وسائل الشیعه ج ۲۷ ص ۲۳۲ باب دوم از ابواب کیفیه الحکم ح ۱)
کلینی از علی بن ابراهیم قمی از ابراهیم بن هاشم (در عرب معمولاً رسم است که اگر نام کسی هاشم است نام پدرش خلیل است لذا نام او ابراهیم بن هاشم بن خلیل است) ایشان موثق است برخلاف آنچه او را امامی ممدوح و حسن دانستهاند و به همین دلیل حدیث او صحیحه میشود. او کسی است که احادیث کوفه را در قم نشر داده است و قمیها نیز پذیرفتهاند و همین دلیل وثاقت ایشان است.
محمد بن اسماعیل در این حدیث نمیتواند محمد بن اسماعیل بن بزیع باشد بلکه باید محمد بن اسماعیل نیشابوری باشد که به او بندقی میگویند؛ زیرا کلینی طبقه نهم است، علی بن ابراهیم طبقه هشتم است، ابراهیم بن هاشم طبقه هفتم است، فضل بن شاذان طبقه ششم است. وقتی میگوید: و عن محمد بن اسماعیل، عطف بر طبقه هشتم است نه بر طبقه هفتم، یعنی کلینی از محمد بن اسماعیل نقل میکند. در این صورت اگر محمد بن اسماعیل بن بزیع باشد، یک نفر بین کلینی و محمد بن اسماعیل افتاده است؛ اما اگر کلینی از محمد بن اسماعیل نیشابوری نقل کند، اشکالی پیش نمیآید چون محمد بن اسماعیل نیشابوری طبقه هشتم است.
محمد بن ابی عمیر طبقه ششم و از اصحاب اجماع است. سعد بن ابی خلف طبقه پنجم است و هشام بن حکم هم طبقه پنجم است و معمولاً راوی از همطبقه و معاصر خود نقل نمیکند و بعید است که این سند درست باشد. علیالقاعده باید سند اینگونه باشد: عن سعد بن ابی خلف و هشام بن حکم. در این صورت ابن ابی عمیر از دو نفر نقل میکند. شاهد آنکه صاحب وسائل مینویسد: «و رواه الشیخ بإسناده عن علیِّ بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن سعد و هشام بن الحکم». لذا سند شیخ طوسی صحیح است. همچنین مینویسد: «و رواه الصدوق فی (معانی الأخبار) عن محمّد بن هارون الزنجانی، عن علیِ بن عبد العزیز، عن القاسم بن سلام – رفعه – نحوه». قبلاً گفته شد که شیخ صدوق احادیث فراوانی را از افرادی نقل میکند که مجهول هستند. محمد بن هارون الزنجانی و علی بن عبدالعزیز و قاسم بن سلام ابوعبید معلوم مجهول هستند. صاحب حدائق در حدائق میگوید: اصحاب به احادیث قاسم بن سلام اعتماد کردهاند. لکن نمیدانیم این فرد چه کسی است. سند کلینی و شیخ طوسی صحیحه میشود.
حدیث اول باب بعدی هم شبیه این حدیث است: «محمّد بن یعقوب عن علیِ بن إبراهیم عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن حمّاد عن الحلبی عن جمیل و هشام عن أبی عبد ﷲ علیه السلام قال: قال رسول ﷲ صلّی ﷲ علیه وآله: البیّنة علی من ادّعی، والیمین علی من ادّعی علیه».
راویان این حدیث همان راویان حدیث قبل هستند. حماد بن عثمان از حلبی نقل میکند. حلبی از اصحاب امام صادق علیهالسلام است و از جمیل بن دراج و هشام بن حکم نقل میکند. به علی بن ابی شعبه و محمد بن علی بن ابی شعبه و عبیدﷲ بن علی بن ابی شعبه و عبدالاعلی بن علی بن ابی شعبه و محمد بن عمران و عمر بن ابی شعبه و محمد بن عمر بن ابی شعبه حلبی اطلاق میشود. نجاشی در رجال خود میگوید: حلبی خانوادهای هستند که کلهم ثقات (رجال النجاشی ص ۲۳۱)؛ بنابراین تمام این افراد موثق هستند. البته در این روایت حلبی، محمد بن علی بن ابی شعبه است. حلبی طبقه پنجم است و جمیل بن دراج و هشام بن حکم هم طبقه پنجم هستند. بسیار بعید است که حلبی از معاصرین خود نقل کند. حتماً حدیث اینگونه است: «حماد عن الحلبی و جمیل و هشام».