مباحث مطرح شده در این جلسه:
- مسائلی پیرامون افلاس شرکتها
- تقدم حقوق در موارد تزاحم
- توضیحی پیرامون کلمه حق و اقسام آن
- حق در لغت
- حق در اصطلاح
- فرق بین حق و حکم
مسائلی پیرامون افلاس شرکتها
تقدم حقوق در موارد تزاحم
دو مساله مطرح شد:
۱- اگر هیئت تصفیه طرف معامله شرکت ورشکسته باشند، قانون تجارت این معامله را ممنوع میداند. گفته شد که جای بطلام معامله نیست بلکه میتوان آن را ابطال کرد. به عبارت دیگر خیار فسخ است.
۲- در موارد حبس احتیاطی، از یک سو هنوز حق طلبکارها ثابت نشده است چون تا وقتی در دادگاه جرم ثابت نشده است، حق طلبکار احتمالی است و از سوی دیگر حق مفلس قطعی است چون هر کسی مسلط بر مال خود است؛ با این وجود حق احتمالی بر حق قطعی مقدم است.
به این مناسبت این بحث مطرح میشود: عندالتزاحم چه حقوقی مقدم هستند و چه حقوقی موخر هستند؟
در باب تزاحم گفته شده است که اهم مقدم است و مهم موخر است. این مطلب صحیح است ولی زمانی است که دو حق فعلی باشند و بحث ما در جایی است که حق ثابت نشده بر حق ثابت شده مقدم است و به تعبیر امام خمینی قوت محتمل موجب میشود که احتمال ضعیف بر احتمال قوی ترجیح یابد.
توضیحی پیرامون کلمه حق و اقسام آن
ابتدای مکاسب در معنای بیع و متعلق بیع، بحث حق و حکم مطرح شده است که مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی در حاشیه مکاسب بحث مفصلی درباره حق و حکم مطرح کرده است که بعدا اشارهای به آن خواهیم داشت ولکن بحث ما کاملا متفاوت است.
حاجی سبزواری در شرح منظومه در شرح این بیت
و الحق ماهیته إنیته | إذ مقتضی العروض معلولیته |
میفرماید: «و الحق تعالی شأنه قال المعلم الثانی یقال حق للقول المطابق للمخبر عنه إذا طابق القول و یقال حق للموجود الحاصل بالفعل و یقال حق للموجود الذی لا سبیل للبطلان إلیه». (شرح المنظومه ج ۲ ص۹۸) ایشان چهار معنا را ذکر کرده است:
۱- فارابی (احتمالا در فصوص) گفته است: اگر خبر مطابق با واقع باشد و واقع مطابَق خبر باشد، این حق است.
۲- موجود که بالفعل وجود داشته باشد مثل فرشی که الان هست.
۳- موجودی که بطلان در آن راه ندارد. مثل موجود که حق است بر خلاف ماهیت که بطلان در آن راه دارد.
۴- حق به معنای خدای متعال که واجب الوجود است.
ولی هیچیک از این معانی مربوط به بحث ما نیست.
حق در لغت
۱- قاموس المحیط (که معتبرترین کتاب لغت است): یکی از معانی حق، الموجود الثابت است. (القاموس المحیط ج۳ ص۲۲۱) قرآن میفرماید: «وَفِی السَّمَاء رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَکُمْ تَنطِقُونَ». (ذاریات/۲۲-۲۳) حق در این آیه به معنای موجود ثابت است.
۲- مصباح المنیر: حق به معنای واجب است. (المصباح المنیر ج۱ ص۱۴۳) (البته کلمه وجوب گاهی به معنای ثبوت به کار میرود). قرآن میفرماید: «وَ لِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَقِینَ». (بقره/۲۴۱) حق در این آیه به معنای ثابت است.
۳- لسان العرب: حق یعنی نصیب و حظ. (لسان العرب ج ۱۰ ص ۴۹) حق در آیه «وَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات/۱۹) یعنی سهم للسائل و المحروم.
۴- گاهی گفته میشود حق یعنی ملک.
۵- حق نقیض باطل است. نقیض لغوی مراد است چون در لغت، ضد را هم نقیض میگویند.
۶- کلمه حق گاهی به معنای آن است که حتی اگر افعل تفضیل باشد، افعل وصفی است. احق یعنی حق به معنای منفعت؛ مانند آیه «وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ» (توبه/۶۲) یا آیه «وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُ أَن تَخْشَاهُ». (احزاب/۳۷) حق خاص را احق گویند نه حقی که مشترک است و دیگری بیشتر دارد. البته گاهی هم حق افعل تفضیل است مثل زید احسن وجه من عمرو.
غالبا کتابهای لغت موارد استعمال را ذکر میکنند نه موضوع له کلمه را ولذا آیه قرآن را شاهد میآورند تا مورد استعمال مشخص شود.
حق در اصطلاح
شیخ انصاری حق را منفعتی که ضمانت احرا داشته باشد معنا میکند، مثلا حقی که مورد اعتنای شرع یا قانون باشد. سپس تفاوت حق و حکم را ذکر میکند مثلا حق قابل اسقاط است اما حکم قابل اسقاط نیست یا حق قابل معامله است اما حکم قابل معامله نیست.
حق یعنی ما ثبت فی الشرع لله او للانسان علی الغیر.
ما ثبت اعم است از عین و منفعت (برخلاف مکاسب و کفایه). لذا حقوق فکری مانند حق اختراع، حق تالیف و حق ثبت را شامل میشود. همچنین خانه و ملک را هم دربرمی گیرد. عملی که شرعا ثابت شده است مثل نماز ظهر که حق خداوند است یا قدم زدن در خیابان که حق انسان است را هم شامل میشود. نوع دیگر حق، حق ولایت پدر بر فرزند است یا حق ولی فقیه یا حقوق فطری مثل حق حیات یا حق آزادی. ما ثبت همه این موارد را شامل میشود.
ثبت اختصاصا او ثبت اشتراکا، هر دو در این تعریف وارد میشود. مثل اینکه خانه حق اختصاصی زید است یا پارک حق عمومی است.
در هر حقی چهار رکن هست:
۱- مستحَق یعنی منفعت یا عین.
۲- مستحِق یعنی من له الحق.
۳- مستحق علیه یعنی من علیه الحق.
۴- مشروعیت یعنی قانونی که حق را ثابت کرده باشد.
فرق بین حق و حکم
اولا این دو با هم مرتبط هستند و حق و تکلیف تلازم دارند. تمام عبادات حق خداوند هستند و حق خدا برای مکلفین، تکلیف ایجاد میکند. کما اینکه وقتی کسی حق دارد در پارک بنشیند، بر دیگران حرام است مزاحم او شوند. اداء دین بر بدهکار واجب است و طلبکار حق دارد. اطاعت از والدین برای فرزند تکلیف است و برای والدین حق استو عیادت مریض برای مریض حق است و برای خویشاوندان و نزدیکان تکلیف است. صدقه برای فقیر حق است و برای دیگران تکلیف است. نشوز برای زوجه تکلیف حرام است و برای زوج حق است. قتل، سرقت، زنا، قذف و… حدود شرعی هستند که از طرفی حق خداوند است و از طرفی تکلیف برای مردم است.
امام سجاد علیه السلام در رساله الحقوق، عبادات را حق خدا دانسته است. امیرالمومنین علیه السلام در خطبهای فرموده است: «وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَهُ عَلَی الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ». (نهج البلاغه خطبه ۲۱۶)
منافع عامه مثل پل ساختن و آسفالت کردن خیابان، حق ﷲ هستند. با اینکه ربطی به خداوند ندارند ولی از باب عظمت و اهمیت به خدا نسبت داده میشوند. حقوق عامه را حق ﷲ مینامیم با اینکه برای خدا نفعی ندارند. یا حق ﷲ یعنی چیزی که تقرب دارد یا موجب اقامه دین میشود. یا حق ﷲ یعنی مصالح عامه و آنچه موجب نظم عمومی جامعه میشود.
اگر عبادات حق خداوند است، پس آنچه در مکاسب یا کفایه فرموده است که حق قابل اسقاط نیست و حکم قابل اسقاط است، صحیح نیست؛ چون عبادت خدا قابل اسقاط نیست. یا اینکه فرموده است حق قابل معاوضه و مصالحه است، صحیح نیست چون عبادات حق خدا هستند ولی قابل معامله و مصالحه نیستند.
حق همیش هبا تکلیف متلازم است و این تفاوتهایی که در کتابهای فقهی ذکر شده است، صحیح نیستند.
برخی گفته اند: شفاعت در حق جایز است برخلاف حکم که شفاعت در آن جایز نیست. درحالیکه حدود شرعی حق ﷲ هستند و در روایات حدود را حق ﷲ نامیدهاند و شفاعت در حدود، حرام است. نقل شده است که پیامبر میخواست قدامه بن مظعون را حد شرعی بزند. ابوهریره و عمر خواستند شفاعت کنند. رسول ﷲ فرمود: قبلیها (یهود و نصاری) هلاک شدند چون در حدود الهی شفاعت میکردند. اگر دخترم فاطمه هم دزدی کند، دست او را قطع خواهم کرد.
هرچند در تعزیرات با اینکه حق ﷲ هستند، شفاعت جایز است به دلیل روایت: «أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِم». (نهج البلاغه حکمت۲۰)