مباحث مطرح شده در این جلسه:
نشانههای بلوغ: سن
ادامه روایات بلوغ در سن پانزدهسالگی
نشانههای بلوغ: سن
ادامه روایات بلوغ در سن پانزدهسالگی
بحث در روایاتی بود که دلالت میکند سن بلوغ پسر پانزده سال است. این روایات بعضی در جلد اول وسائل الشیعه در مقدمه العبادات است، بعضی در مقدمات الحدود است، بعضی در جلد بیستم در کتاب النکاح است، بعضی در باب وصیت است، اما همه این روایات در جواهر جمع است.
دیروز روایت ابن محبوب را خواندیم و مشکل این روایت در سند بود و اینکه بزرگانی از حمزه بن حمران یا عبدالعزیز عبدی حدیث نقل کردهاند، دلیل بر وثاقت آنها نمیشود.
صاحب جواهر درباره روایت بعدی میفرماید: «و منها حسن یزید الکُناسی أو صحیحه». حسنه یعنی حدیثی که در سندش راوی امامی ممدوح باشد، یعنی شیعه است و مدح هم دارد اما توثیق نشده است. صحیحه یعنی تصریح بر وثاقت یا عدالت راوی شده است. علت اینکه بهصورت تردید فرمود روایت حسنه یا صحیحه است، این است که اگر یزید الکناسی با ابوخالد الخیاط یا القماط دو نفر باشند، حدیث حسنه است؛ اما اگر یک نفر باشد حدیث صحیحه است، چون ابوخالد توثیق دارد ولی یزید الکناسی توثیق ندارد. کُناس نام یکی از محلات کوفه است، ابوخالد هم اهل کُناس است. آیتﷲ خویی در معجم رجال الحدیث این دو را یک نفر دانسته است.
«عن أبی جعفر علیهالسلام قال: الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم و زوجت و أقیمت علیها الحدود التامة و لها، قال: قلت: الغلام إذا زوجه أبوه و دخل بأهله و هو غیر مدرک أیقام علیه الحدود و هو علی تلک الحال؟ قال: فقال: أما الحدود الکاملة التی یؤخذ بها الرجال فلا و لکن یجلد فی الحدود کلها علی مبلغ سنه فیؤخذ بذلک ما بینه و بین خمس عشرة سنة، فلا تبطل حدود ﷲ فی خلقه و لا تبطل حقوق المسلمین بینهم». (جواهر الکلام ج ۲۶ ص ۲۶)
شاهد در این جمله است: «و لکن یجلد فی الحدود کلها علی مبلغ سنه فیؤخذ بذلک ما بینه و بین خمس عشرة سنة» یعنی تا پانزدهسالگی به نسبت سنش حد کامل ندارد و تعزیر میشود، مفهومش این است که از پانزده سال به بعد حد کامل میخورد، یعنی از پانزده سال به بعد بالغ است. این حدیث دلالت میکند بر اینکه پسربچه تا قبل از پانزده سال به سن بلوغ نرسیده است لذا حدود کامل بر او جاری نمیشود.
صاحب جواهر میفرماید: «و حسنه الآخر أو صحیحه»، یعنی حدیث دیگری از یزید کناسی که یا حسنه است یا صحیحه به همان بیانی که در حدیث قبل ذکر شد.
فی حدیث قلت لأبی جعفر علیهالسلام: أ فیقام علیها الحدود و تؤخذ بها و هی فی تلک الحال إنما لها تسع سنین و لم تدرک مدرک النساء فی الحیض؟ قال: نعم إذا دخلت علی زوجها و لها تسع سنین ذهب عنها الیتم و دفع إلیها مالها و أقیمت الحدود التامة علیها و لها. قلت فالغلام یجری فی ذلک مجری الجاریة؟ فقال: یا أبا خالد إن الغلام إذا زوجه أبوه و لم یدرک کان الخیار له إذا أدرک و بلغ خمس عشرة سنة أو یشعر فی وجهه أو ینبت فی عانته قبل ذلک. قلت: فإن زوجه أبوه و دخل بها و هو غیر مدرک أیقام علیه الحدود و هو فی تلک الحال؟ قال: أما الحدود الکاملة التی یؤخذ بها الرجال فلا و لکن یجلد فی الحدود کلها علی قدر مبلغ سنه فیؤخذ بذلک ما بینه و بین خمس عشرة سنة، الحدیث». (جواهر الکلام ج ۲۶ ص ۲۶)
امام در اینجا راوی را ابا خالد خطاب کرده است لذا از متن حدیث برمیآید که یزید کناسی همان ابوخالد است، پس مشکل حدیث برطرف میشود. بعید است که این حدیث غیر از حدیث قبلی باشد، زیرا هر دو از امام باقر علیهالسلام و هر دو از زید کناسی و هر دو پیرامون بلوغ پسر و دختر است و مطلب هر دو تقریباً شبیه یکدیگر است، گرچه عبارات باهم اختلاف دارند اما بعید است که یک نفر دو بار خدمت یک امام معصوم برسد و یک مسئله را سؤال کند. این دو حدیث قرینه بر نقل به معنای احادیث است که یک حدیث با عبارات مختلف شده است.
و منها صحیح ابن وهب: «سألت أبا عبد ﷲ علیهالسلام فی کم یؤخذ الصبی بالصیام؟ قال: فیما بینه و بین خمس عشرة سنة و أربع عشرة سنة، فإن هو صام قبل ذلک فدعه». (جواهر الکلام ج ۲۶ ص ۲۷)
این حدیث بین بچه و چهارده سال یا پانزده سال مجبورش کنید روزه بگیرد. در بعضی کتابها بهجای «واو»، «او» است؛ یعنی بین بچه و پانزده سال، بین بچه و چهارده سال مجبورش کنید تا روزه بگیرد، قبل از چهارده سال اختیار دارد. جواهر «واو» نقل کرده است، اما ظاهراً در نهایه ابن اثیر با «او» نقل شده است. (البته در نهایه این حدیث یافت نشد اما شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه ج ۲ ص ۱۲۲ با «او» نقل کرده است).
احتمال دارد که واو به معنای او باشد. احتمال دارد به معنای تردید باشد و شک و تردید از امام صحیح نیست، راوی مردد بوده است که امام چهارده فرموده است یا پانزده. احتمال دیگر آن است که حدیث میفرماید: بچه باید به روزه تمرین داده شود تا قبل از چهاردهسالگی تمرین به روزه لازم نیست، بین بچه و سن پانزده و چهاردهسالگی تمرین داده شود، وقتی پانزدهسالگی تمام شد، تمرین هم تمام شده و الزام و تکلیف است که حتماً باید روزه بگیرد، یعنی از واو به معنای او نتیجه بگیریم که تا چهارده و پانزده سال روزه واجب نیست، بعد از پانزده سال یعنی ابتدای شانزده سال واجب است. اگر روزه در چهاردهسالگی یا پانزدهسالگی واجب بود، تردید وجهی نداشت.
و منها صحیحه الآخر «سألت أبا عبد ﷲ علیهالسلام فی کم یؤخذ الصبی بالصلاة؟ فقال: فیما بین سبع سنین و ست سنین، قلت: و فی کم یؤخذ بالصیام؟ قال: فیما بینه و بین خمس عشرة سنة و أربع عشرة سنة فإن هو صام قبل ذلک فدعه و لقد صام ابنی فلان قبل ذلک فترکته». (جواهر الکلام ج ۲۶ ص ۲۷)
احتمالاً این همان حدیث قبلی است، فقط در حدیث قبلی نماز را نداشت، اما در بحث روزه مثل هم هستند. بعید است که ابن وهب دو بار از امام صادق علیهالسلام یک مطلب را سؤال کرده باشد.
تا اینجا صحیحه ابن وهب و حدیث یزید کناسی دلالت دارند که بلوغ پسر در پانزدهسالگی است.
«و منها المروی فی المحکی عن الخصال بإسناده عن العباس بن عامر عمن ذکره عن أبی عبد ﷲ علیهالسلام قال: یؤدب الصبی علی الصوم ما بین خمس عشرة سنة إلی ستة عشرة سنة». (جواهر الکلام ج ۲۶ ص ۲۷)
این حدیث هم مرسل است زیرا فرمود «عمن ذکره» و هم به دلیل وجود عباس بن عامر در سند حدیث، ضعیف است، بنابراین اعتبار ندارد. حدیث میفرماید: بچه بین پانزده تا شانزده سال بر روزه ادب میشود، یعنی باید روزه تمرینی بگیرد که بعداً بتواند روزه بگیرد. این حدیث دلالت میکند بر اینکه بین پانزده تا شانزدهسالگی هنوز سن بلوغ نیست، بلکه سن تمرین است و شانزدهسالگی سن تکلیف است، درحالیکه احادیث قبلی پانزدهسالگی را فرمودند.
«و منها مرسل المقنع روی أن الغلام یؤخذ بالصیام ما بین أربعة عشر إلی ستة عشر سنة، إلا أن یقوی قبل ذلک». (جواهر الکلام ج ۲۶ ص ۲۷)
«یقوی قبل ذلک» یعنی اگر نشانهای داشت که قبلاً بالغ شده است، باید روزه بگیرد وگرنه باید تمرینی روزه بگیرد. در این حدیث هم فرمود از چهارده تا شانزده سال باید تمرینی روزه بگیرد و بعد از شانزده سال واجب است روزه بگیرد.
حدیث قبلی که از خصال است را ضعیف دانستیم و این حدیث هم مرسله است و سند ندراد؛ اما با توجه به اینکه مقنع کتاب فتوایی شیخ صدوق است و به قول آیتﷲ بروجردی جزء اصول مطلقات بوده است یعنی متن آن حدیث است و صاحب کتاب آن را قبول داشته است و طبق آن فتوا داده است؛ و با توجه به اینکه حدیثی که شانزده سال را بگوید نداریم مگر حدیث منقول از خصال، روشن میشود که حدیث خصال معتبر است. حدیث خصال شانزده سال را گفت و مرسله است، اما در مقنع شیخ صدوق میفرماید روایتی هست که شانزده سال را گفته است و طبق آن فتوا داده است. روایتی که شانزده سال را بگوید نداریم مگر حدیث خصال، پس منظور صدوق از روی همان روایت خصال است.
نقل حدیث در کتاب من لا یحضره الفقیه دلیل بر اعتبار نیست اما نقل در المقنع و الهدایه دلیل بر اعتبار است. بااینکه صدوق در ابتدای الفقیه میگوید: هر چه در این کتاب نقل میکنم بینی و بین ﷲ حجت است. همچنین در ابتدای الفقیه میگوید: محمد بن نعمه کتابی میخواست که به آن عمل کند و من هم این کتاب را بر عمل کردن نوشتم، یعنی این احادیث حجت است. درعینحال یقین داریم که احادیثی در الفقیه وجود دارد که نه صدوق طبق آن فتوا میدهد و نه میتوان به آنها عمل کرد. چند احتمال وجود دارد: ۱- شیخ صدوق ابتدای کتاب میگوید هر چه بینی و بین ﷲ حجت است نقل میکنم، اما بعد از چهل پنجاه صفحه نظرش عوض شده است و چیزهایی که قبول ندارد را هم نقل کرده است. ۲- گرچه میگوید آنچه در این کتاب آوردهام بینی و بین ﷲ حجت است، اما حجت است به معنای صحیح است یا معتبر است، نیست. صدوق در قم بوده است و کتابهای حدیثیاش را در قم نوشته است اما مشکلی داشته است که در قم من لا یحضره الفقیه را ننوشت، بلکه در بلخ و سمرقند آن را نوشت. لذا دلیل نمیشود که هر چه در من لا یحضره الفقیه است درست است، خصال هم به لحاظ سندی مشکل دارد اما آنچه در المقنع و الهدایه آمده است چون فتوایی و اصول مطلقات هستند، اعتبار دارند؛ نه به لحاظ اینکه فتوای صدوق اعتبار دارد بلکه به خاطر اینکه صدوق در کتابی که از اصول مطلقات نقل کرده است. اصول مطلقات یعنی چیزهایی که از ائمه اطهار علیهمالسلام رسیده است و همه هم تلقی به قبول کردند.
ازاینجا معلوم میشود که اتمام پانزدهسالگی ملاک است زیرا در این حدیث فرمود بین چهارده تا شانزده سال روزه واجب نیست. احادیثی که فرمودند بچه در پانزدهسالگی بالغ میشود یعنی پانزده سال کامل که همان اتمام پانزده و ورود به شانزده سال است. عرف هم از پانزده سال، پانزده سال کامل را میفهمد.
روایاتی که پیامبر اکرم صلیﷲ علیه و آله در جنگ قبل از پانزدهسالگی ورود به جنگ را اجازه نمیدادند، دلیل نمیشوند بااینکه در آن روایات آمده بود: «اذا استکمل» یعنی پانزده کامل شود؛ زیرا این روایات متعلق به اهل سنت است. گرچه حدیثی از امام سجاد علیهالسلام نقل شده است که میفرماید: «ما مغازی و جنگهای پیامبر را مانند قرآن میخواندیم»، یا روایتی هست که امام سجاد علیهالسلام میفرماید: «ما همانطور که قران را به کودکانمان میآموزیم، مغازی پیامبر را هم میآموزیم». (البدایه و النهایه ج ۳ ص ۲۹۷) ولی روایات سیر و مغازی دلیل نمیشوند؛ زیرا احمد بن حنبل هم گفته است بیشترین روایات جعلی در باب مغازی و در باب فضائل است.
اگر کسی بگوید روایاتی که پانزده سال کامل را میفرماید از باب تقیه است، چون اهل سنت میگویند بلوغ پسر پانزدهسالگی است. جواب این کلام آن است که در بین ائمه علیهمالسلام، امام صادق علیهالسلام بیشترین روایات تقیه را دارد و بعد از ایشان امام نهم و دهم علیهماالسلام. از امام مجتبی و امام حسین و امام سجاد علیهمالسلام روایتی زیادی نقل نشده است. امام باقر علیهالسلام حدیث زیاد داریم ولی چون زمان ایشان زمان تغییر حکومت بنیامیه و جایگزینی حکومت بنیعباس است و هنوز دولت طوری نبود که بر امام سخت بگیرند، فلذا در احادیث امام باقر علیهالسلام تقیه کمتر است. روایت یزید کناسی از امام باقر بود پس تقیه ندارد. روایات امام صادق علیهالسلام احتمال تقیه دارد، ولی در بین اهل سنت اوزاعی قائل به بلوغ در پانزده سال است که در شام بوده است و امام صادق مدتی در کوفه بودهاند و بیشتر در مدینه تشریف داشتند و در مدینه مذهب اوزاعی وجود نداشت. امام صادق در کوفه و مدینه با سفیان ثوری و ابوحنیفه معاصر است که قائل به پانزده سال نیستند. ابوحنیفه که در کوفه است ملاک را سیزده سالگی میداند، امام صادق علیهالسلام میفرماید ملاک را پانزده سال است، پس روشن میشود که تقیه نکرده است.