مباحث مطرح شده در این جلسه:
رابطه بین قانون و اخلاق
تعریف ناپذیری عدالت
رابطه قانون و عدالت
رابطه بین قانون و اخلاق
اخلاق جمع خُلق و مربوط به صفات باطنی انسان است. چیزهایی که بهعنوان عمل از انسان سر میزند افعالی هستند که از اخلاق حکایت میکنند؛ بهعبارتدیگر افعالی هستند که از اخلاق ناشی میشوند. مثلاً صدق و کذب، اخلاق نیستند اما صدق از باطن شخص حکایت میکند که دارای فضیلت است یا کذب از باطن شخص حکایت میکند که دارای رذیلت است. اخلاق مربوط به روح است نه بدن. ولی فرق مهم بین اخلاق و ادب در این است که همیشه در کلمه ادب خوب بودن هم خوابیده است، وقتی میگوییم فلانی مؤدب است یعنی رفتار خوبی دارد، اما وقتی میگوییم فلانی بااخلاق است معنایش خوب بودن نیست، چون ممکن است بااخلاق شیطانی و خبیث باشد. در اخلاق خوب بودن نیست؛ چون ممکن است اخلاق فضیلت باشد یا اخلاق رذیلت باشد. همانطور که شجاعت اخلاق است، ترس هم اخلاق است، غضب هم اخلاق است. اخلاق به فضیلت و رذیلت تقسیم میشود اما ادب همیشه بهترین روش است.
با توجه به تعریف اخلاق همیشه بین اخلاق و قانون همپوشانی و ارتباط وجود دارد. قانون به دنبال تفکیک فعل صحیح و فعل ناصحیح از یکدیگر است، اخلاق هم به دنبال شناساندن فضیلت و رذیلت است، لذا ارتباط زیادی بین این دو است. بهعبارتدیگر قانون، وقتی بیانکننده اراده عمومی و موردقبول همه مردم خواهد بود که مطابق بااخلاق باشد، قانون باید مطابق باعقل باشد، باید مطابق با احساسات عمومی جامعه باشد؛ اما قانون و اخلاق یکی نیستند، اخلاق چیزی است و قانون چیز دیگری است. در مواردی اخلاق روشن نیست درحالیکه در ذات قانون نهفته است که باید واضح باشد. باید قانون طوری تدوین شود که هرکسی آن را ببیند بفهمد و نیاز به تفسیر نداشته باشد. مثلاً در مواردی میگوید سقطجنین جایز است، اما وقتی مادری میداند که این بچه در رحم مریض است ازنظر اخلاقی معلوم نیست جایز باشد. شاید به لحاظ قانونی این مادر بتواند سقطجنین کند اما اخلاقاً معلوم نیست بتواند این کار را بکند. مثال دیگر مواردی است که به آنها قتل ترحمی میگویند، مانند مریضی که بسیار بدحال است و بسیار درد میکشد، آیا پزشک میتواند او را با تزریق آمپول بکشد که درد نکشد؟ قانون در برخی موارد جایز دانسته است و در مواردی جایز ندانسته است، اما ازنظر اخلاقی روشن نیست. درواقع میتوان گفت نسبت بین قانون و اخلاق عموم و خصوص من وجه است.
این خیلی پیش میآید که آیا قاضی باید به نص قانون عمل کند یا باید به روح قانون عمل کند؟ گاهی نص قانون چیزی است ولی روح قانون چیز دیگری است. مثلاً کسی خلافی کرده است، قانون میگوید باید چنین مجازاتی شود، اما روح قانون این نیست و شامل این فرد نمیشود.
فرق بین قانون و اخلاق این است که قانون همیشه مخاطب را بهعنوان یک فرد یا یک عضو جامعه در نظر میگیرد. اگر کسی در خانه نشسته و هرگز بیرون نمیآید قانون با او کاری ندارد بلکه اخلاق میخواهد، اما وقتی به جامعه آمد و با دیگران ارتباط داشت قانون میخواهد. اخلاق گاهی رابطه انسان با افراد دیگر است اما گاهی رابطه انسان با خودش است، گاهی هم رابطه انسان باخداست، گاهی رابطه انسان با طبیعت است. پس میتوان گفت اخلاق اعم از قانون است؛ چون قانون فرد را در جامعه در نظر میگیرد درحالیکه ارتباط با جامعه بخشی از اخلاق است.
میتوان گفت قانون همیشه الزامهاست و مثل واجب و حرام است؛ درحالیکه اخلاق اعم از الزام است و مستحب و مکروه را هم شامل میشود. اخلاق در مواردی میگوید بهتر است چنین شود اما قانون میگوید باید چنین شود.
تعریف ناپذیری عدالت
روشن است که مهمترین رکن قانون عدالت است و قانون را برای عدالت قرار میدهند. مجسمه و نماد دادگاهها در همه جای دنیا فرشتهای است که چشمانش را بسته است و ترازویی در دست دارد، چشمش را بسته است یعنی نگاه نمیکند که مدعی و منکر، شاه و رعیت چه کسی است، با ترازو برابری را در نظر میگیرد و طبق برابری قضاوت میکند و این را در دنیا تحسین میکنند. شاید کسی بگوید عدالت یعنی حکومت قانون نه حکومت افراد. شاید صحیح این باشد که عدالت قابلتعریف نیست، همچنان که قانون را هم نمیتوان درست تعریف کرد، بلکه کلماتی مانند تهاجم فرهنگی قابلتعریف نیستند؛ زیرا در فلسفه میگویند وجود قابلتعریف نیست، هرکسی میفهمد وجود چیست اما نمیتواند تعریفی جامعومانع از آن ارائه کند و امکان هم ندارد؛ علتش آن است که یا وجود، جنس و فصل ندارد، یا اینکه وجود مربوط به علم حضوری است نه علم حصولی، بههرحال در فلسفه که دقیقترین علم است میپذیرند که موضوع فلسفه قابلتعریف نیست. همینطور است در بقیه مسائل، مثلاً در مورد هنر میگویند یُدرک و لایوصَف، عدالت هم همینطور است. همه تعریفهایی که شده است یا شرح الاسم است یا بیان خصوصیت، مثلاً ملاصدرا در اسفار در مورد عقل پنجاه تعریف ارائه کرده است. بااینکه میدانیم چه کسی عقل دارد اما در قالب الفاظ و کلمات نمیتوان آن را تعریف کرد. بلکه مفاهیمی که در قانون و شرع آمده است مانند سرقت را نمیتوان تعریف کرد، بااینکه همه میدانند سرقت چیست اما تعریف دقیقی نمیتوان ارائه کرد؛ زیرا اینها اعتبارات هستند و جنس و فصل ندارند. ابتدای شرح لمعه در تعریف طهارت آمده است: «استعمال طهور»، بعد میگوید استعمال بهمنزله جنس است، یعنی طهارت تعریف نمیشود. پس عدالت را مانند قانون نمیتوان تعریف کرد.
امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه خطبه ۲۱۶ میفرماید: «فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف». گاهی حق عدالت است، اگر بخواهیم حق را توصیف کنیم چند کتاب میتوان نوشت؛ اما اگر بخواهیم به حق عمل کنیم بسیار سخت و ضیق است و محدوده کمی دارد. درباره عدالت بخواهیم حرف بزنیم یک سال میتوان صحبت کرد، اما عمل به عدالت خیلی سخت و ضیق است. پس عدالت را میدانیم چیست اما نمیتوانیم تعریف کنیم.
عدالت در موارد مختلف به کار میرود؛ وقتی میگوییم انسان عادل است، عدالت را وصف یک انسان قرار میدهیم، وقتی میگوییم فلان فعل عادلانه است، عدالت را وصف یک عمل قرار میدهیم، گاهی هم نه صفت انسان است، نه صفت فعل است، بلکه اعتبار را عادلانه قرار میدهیم، مثلاً وقتی میگوییم حکومت عادلانه یا فلان قانون عادلانه، عدالت را وصف اعتبار قرار میدهیم. گاهی عدالت را وصف امضاء قرار میدهیم و میگوییم امضاء عادلانه است و گاهی عدالت را وصف حرف زدن قرار میدهیم و میگوییم فلان حرف عادلانه است و گاهی عدالت را وصف رفتوآمد قرار میدهیم. گاهی عملی را درجایی عادلانه میگوییم و همان عمل را درجایی دیگر ظالمانه میگوییم. اگر گرگی به انسانی حمله کند و او را بکشد کسی نمیگوید گرگ ظالم است، ممکن است کسی بگوید گرگ بیرحم است؛ اما اگر یک انسان، انسان دیگر را بکشد، میگویند انسان ظالم است؛ یعنی یک عمل از گرگ سر بزند کسی نمیگوید عادلانه یا ظالمانه است، اما همان عمل را از یک انسان ظالمانه یا عادلانه قرار میدهند. وقتی زلزله خانه مردم را خراب میکند، اما کسی نمیگوید زلزله ظالمانه بود، اما اگر بولدوزر خانه مردم را خراب کند میگویند ظالمانه خراب کرد. چون کلمه عدالت در مواضع مختلف و در مقولات مختلف به کار میرود یک جامع ماهوی ندارد، یعنی نمیتوان گفت عدالت کم است یا کیف است یا جده است. وقتی چیزی جامع ماهوی ندارد نمیتوان آن را تعریف کرد.
رابطه قانون و عدالت
در عدالت علم و آگاهی و هدفمندی شرط است، یعنی عدالت وقتی عدالت است که از کسی که دارای شعور و ادراک است سر بزند و هدفی هم داشته باشد. قانون هم باید همین شروط را داشته باشد.
قانون برای اجرای عدالت است ولکن تلازم صد در صد باهم ندارند. فراوان پیش میآید که یک قاضی میگوید خودم میدانم این حکمی که میدهم عادلانه نیست اما چه کنم که حکم من باید مستند به قانون باشد نه مستند به عدل. در همه جای دنیا باید قانون مستند به عدالت باشد اما قضاوت نباید مستند به عدل باشد، یعنی قانونگذار باید طبق عدل قانونگذاری کند. قاضی باید عادل باشد اما حکم او باید مستند به قانون باشد.