مباحث مطرح شده در این جلسه:
نشانههای بلوغ: انبات الشعر
عبارتهای برخی از فقها
نکات مستفاد از عبارات فقها
روایتی در باب نشانه بودن روییدن مو
نشانههای بلوغ: انبات الشعر
بحث درباره این است که از چه زمانی بچه دیگر محجور نیست. ابتدا چند عبارت از کلمات فقها را میخوانم سپس نتیجهای میگیرم.
جلسه قبل گفته شد در روایات و حتی در عرف موی عانه از نشانههای بلوغ است. (در عرف موی عانه گفته میشود ولی عانه خود مو است) و این نشانه یک امر تعبدی شرعی نیست بلکه عرف همه جای دنیا همین است.
عبارتهای برخی از فقها
۱: شیخ طوسی در المبسوط جلد ۲: «و لا خلاف أن إنبات اللحیة لا یحکم بمجرده بالبلوغ و کذلک سائر الشعور و فی الناس من قال: إنه عَلم علی البلوغ و هو الأولی لأنه لم تجر العادة بخروج لحیة من غیر بلوغ». (المبسوط فی الفقه الامامیه ج ۲ ص ۲۸۳)
۲: شیخ طوسی در المبسوط جلد ۱: «أما البلوغ فهو شرط فی وجوب العبادات الشرعیة و حده هو الاحتلام فی الرجال و الحیض فی النساء أو الإنبات أو الإشعار» (المبسوط فی الفقه الامامیه ج ۱ ص ۲۶۶) ظاهر این عبارت این است که انبات یعنی روییدن موی عورت و اشعار یعنی روییدن موی صورت، وگرنه اگر این دو یکی بود نمیفرمود الانبات او الاشعار.
۳: شیخ طوسی در النهایه: «و حد بلوغ الصبی إما أن یحتلم او یشعر او یکمل عقله». (النهایه ص ۶۱۱) ظاهر این عبارت آن است که یشعر اعم است از روییدن موی صورت و موی عورت.
۴: ابن براج در المهذب: «و حد بلوغ الغلام احتلامه، أو کمال عقله، أو ان یشعر». (المهذب ج ۲ ص ۱۱۹) این عبارت از عبارتهای قبلی روشنتر است چون میگوید این نشانههای مربوط به مرد است، ظاهرش این است که روییدن موی عورت در مرد نشانه بلوغ است. کلمه احتلام هم مؤید این است که مربوط به مرد است.
۵: علامه حلی در تذکره الفقهاء: «ولا اعتبار بشعر الإبط عندنا… وأما نبات اللحیة والشارب فإنه أیضا لا أثر لهما فی البلوغ… کما لا أثر لاخضرار الشارب و هو أحد قولی الشافعیة؛ و الثانی: أنه ملحق بشعر العانة ولا بأس به عندی بناء علی العادة القاضیة بتأخر ذلک عن البلوغ». (تذکره الفقهاء ج ۱۴ ص ۱۸۹) ابط یعنی زیر بغل. مراد علامه این است که وقتی کسی موی عورت یا صورتش میروید، کاشف از این است که قبلاً بالغ شده است.
۶: علامه حلی در تحریر الاحکام: «و الأقرب أنّ إنبات اللحیة دلیل علی البلوغ، أمّا باقی الشعور فلا». (تحریر الأحکام الشرعیة علی مذهب الإمامیة ج ۲ ص ۵۳۵)
۷: شهید ثانی در مسالک: «و استقرب فی التحریر کون نبات اللحیة دلیلا دون غیره من الشعور و العادة قاضیة به». (مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام ج ۴ ص ۱۴۱) فتوای شهید ثانی هم این است که روییدن موی صورت نشانه بلوغ است اما موهای دیگر نشانه بلوغ نیست. البته بقیه موها شامل موی عورت نمیشود زیرا موی عورت را نشانه بلوغ میدانند.
۸: شهید ثانی در شرح لمعه: «وفی إلحاق اخضرار الشارب، وإنبات اللحیة بالعانة قول قوی». (الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة ج ۲ ص ۱۴۵) در عبارتهای قبلی روییدن سبیل را بیاثر میدانستند اما شهید ثانی در این عبارت میفرماید روییدن موی شارب مثل لحیه و عورت است.
نکات مستفاد از عبارات فقها
از عبارات فقها چند نکته استفاده میشود:
اول: شافعی که مسئله موی صورت و موی عورت را مطرح کرد، یکجا میگوید موی عورت ملاک است نه صورت، در جای دیگر میگوید موی صورت هم ملاک است. مراد شافعی این است که باید بین مسلمان و غیرمسلمان فرق بگذاریم. اگر کافری در صورتش مو بروید این نشانه بلوغ است، اما اگر در صورت مسلمان مو بروید نشانه بلوغ نیست؛ علت اینکه شافعی بین مسلمان و کافر فرق گذارده است این است که همیشه مسلمان متهم است اما کافر متهم نیست؛ یعنی اگر مسلمانی ریش دربیاورد احتمال دارد که بچه بوده است و از تصرف در اموال ممنوع بوده است لذا کاری کرده است که ریش دربیاورد تا بگوید بالغ است تا اموالش را بگیرد. بهعبارتدیگر اگر کافری ریش دربیاورد بالغ است، اما اگر مسلمان ریش دربیاورد شاید به این دلیل است که او چون دیده است تا بچه است ریاستی را به عهده او نمیگذارند چون در اسلام شرط ولایت و مسئولیت بلوغ است، لذا کاری کرده است که ریش دربیاورد تا مسئولیت بگیرد. این معنای آن است که مسلمان متهم است اما کافر متهم نیست، لذا ریش کافر دلیل بر بلوغ است اما ریش مسلمان دلیل بر بلوغ نیست. این کلام شافعی است ولی ما آن را نمیپذیریم.
دوم: آیا باید بین دختر و پسر فرق گذاشت؟ بعضی عبارتها صریحاً گفتند نشانه غلام است و بعضی هم روییدن مو را با احتلام کنار هم گذاشتند که معلوم نشانه بلوغ پسر را میگویند. میتوان گفت عبارتهای علما مطلق نیست و همه آنها به پسر انصراف دارد. احتمالاً به دلیل آنکه بلوغ دختر در نهسالگی است معمولاً در نهسالگی مو نمیروید بلکه شاید چند سال از بلوغ میگذرد تا مو بر عورت بروید. چون در دختر انبات خیلی متأخر از بلوغ است و علما اولین لحظه بلوغ را میگویند، این عبارتها شامل دختر نمیشوند. حدیثی که دیروز خوانده شد هم درباره پسر است چون در جنگ بنی قریظه بوده است و رسول خدا دستور دادند تا عورتها را ببینند تا معلوم شود کدامیک بالغ هستند و در جنگ هم مردان شرکت میکنند، گرچه گفتیم روایت صحیح نیست.
سوم: اگر وقتی موی صورت دلیل بر بلوغ است چه حاجتی است که موی عورت را نگاه کنیم؟ پاسخ آن است که اولاً عانه به معنای عورت نیست بلکه مافوق عورت را عانه میگویند و لازم نیست عورت را نگاه کنند بلکه مافوق عورت را نگاه میکنند. شاید علت اینکه فقها موی عورت را گفتهاند آن است که در پسرها موی عورت زودتر از موی صورت میروید وگرنه موی صورت هم ملاک است؛ اما بعضی مواقع مشتبه میشود و آن در مواردی است که هنوز موی صورت درنیامده است.
چهارم: در این عبارات که خوانده شد، کلمه حد البلوغ آمده بود. آیا روییدن مو بلوغ است یا کاشف از این است که شخص قبلاً بالغ شده است یا اینکه روییدن مو همزمان است با بالغ شدن؟ اینکه در بعضی کتابها گفتهشده است «بلوغ امری دفعی است کما اینکه روییدن مو امری دفعی است» صحیح نیست؛ بلوغ امری تدریجی است و در مدتی یکماهه یا ششماهه بالغ میشود. بهتدریج صدای شخص خشن میشود یا عادات و رفتارش تغییر میکند یا قدش بلند میشود. این تغییرات در بدن که بالغ شدن است دفعی نیست، حتی کامل شدن عقل هم دفعی نیست. روییدن مو هم دفعی نیست بلکه تدریجی است. تفاوت بین اینکه روییدن مو بلوغ است یا کاشف از بلوغ است یا همزمان با بلوغ است، موجب احکامی است. مثلاً اگر روییدن مو را کاشف از بلوغ بدانیم باید قضای نماز و روزه مدتی که بالغ بوده است اما هنوز مو نروییده است را بهجا بیاورد. از کلمات علماء این سه قول استفاده میشود اما خیلی کم است که کسی بگوید بلوغ یعنی انبات. بیشتر این است که انبات را علامت بلوغ یا حد بلوغ میدانند (حد یعنی علامت و نشانه)، یعنی در ذهن فقها این بوده است که روییدن مو کاشف از بلوغ است. از روایات خیلی چیزی استفاده نمیشود.
روایتی در باب نشانه بودن روییدن مو
روایتی هست که شاید از این روایت استفاده بشود که روییدن شعر عانه خودش بلوغ است یا کاشف از بلوغ است. «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع قُلْتُ لَهُ مَتَی یَجِبُ عَلَی الْغُلَامِ أَنْ یُؤْخَذَ بِالْحُدُودِ التَّامَّةِ وَ تُقَامَ عَلَیْهِ وَ یُؤْخَذَ بِهَا؟ قَالَ: إِذَا خَرَجَ عَنْهُ الْیُتْمُ وَ أَدْرَکَ. قُلْتُ: فَلِذَلِکَ حَدٌّ یُعْرَفُ بِهِ؟ فَقَالَ: إِذَا احْتَلَمَ أَوْ بَلَغَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ أَشْعَرَ أَوْ أَنْبَتَ قَبْلَ ذَلِکَ أُقِیمَتْ عَلَیْهِ الْحُدُودُ التَّامَّةُ وَ أُخِذَ بِهَا وَ أُخِذَتْ لَهُ. قُلْتُ: فَالْجَارِیَةُ مَتَی تَجِبُ عَلَیْهَا الْحُدُودُ التَّامَّةُ وَ تُؤْخَذُ بِهَا وَ یُؤْخَذُ لَهَا؟ قَالَ: إِنَّ الْجَارِیَةَ لَیْسَتْ مِثْلَ الْغُلَامِ إِنَّ الْجَارِیَةَ إِذَا تَزَوَّجَتْ وَ دُخِلَ بِهَا وَ لَهَا تِسْعُ سِنِینَ ذَهَبَ عَنْهَا الْیُتْمُ وَ دُفِعَ إِلَیْهَا مَالُهَا وَ جَازَ أَمْرُهَا فِی الشِّرَاءِ وَ الْبَیْعِ وَ أُقِیمَتْ عَلَیْهَا الْحُدُودُ التَّامَّةُ وَ أُخِذَ لَهَا بِهَا قَالَ وَ الْغُلَامُ لَا یَجُوزُ أَمْرُهُ فِی الشِّرَاءِ وَ الْبَیْعِ وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الْیُتْمِ حَتَی یَبْلُغَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ یَحْتَلِمَ أَوْ یُشْعِرَ أَوْ یُنْبِتَ قَبْلَ ذَلِکَ». (وسائل الشیعه ج ۱ ص ۴۳ حدیث دوم از باب چهارم ابواب مقدمه العبادات)
ادرک یعنی بالغ شود. ظاهر اشعر او انبت این است که اشعار یعنی روییدن موی صورت و انبات یعنی روییدن موی عورت. ظاهر این حدیث آن است که بلوغ به معنای نبات عانه یا لحیه نیست بلکه اینها کاشف از بلوغ هستند. ادامه حدیث درباره بلوغ و نشانههای بلوغ است. شاید بعداً بگوییم که بلوغ پسر در نماز و عبادات یکچیز است و در حدود چیز دیگری است و در مسائل مالی چیز دیگری است؛ یعنی در یک سنی نماز واجب است و در سن دیگری محجور نیست.
سند روایت: محمد بن یحیی اشعری قمی از بزرگان است. احمد بن محمد بن عیسی هم از بزرگان است. ابن محبوب از اصحاب اجماع و از بزرگان است. عبدالعزیز عبدی را نجاشی در رجال ضعیف دانسته است لذا این شخص اعتبار ندارد. حمزه بن حمران توثیق ندارد. لکن احتمال دارد این حدیث را صحیح بدانیم همانطور که جواهر آن را صحیحه حمران میگوید بااینکه یکی ضعیف است و یکی توثیق ندارد. احتمالاً علتش آن است که ابن محبوب از ابن عبدی نقل کرده است و ابن محبوب از بزرگان و اصحاب اجماع است. اینکه حسن بن محبوب از کسی نقل کرده است یعنی به او اعتماد کرده است و اعتماد ابن محبوب توثیق است و توثیق او بر تضعیف نجاشی مقدم است. راجع به حمزه بن حمران هم گرچه توثیق ندارد اما تضعیف هم ندارد و مسکوت است. فراوان روایت داریم که بزرگان فقه و حدیث مانند صفوان بن یحیی که از مشایخ الثقات به احادیث حمزه بن حمران اعتماد کردهاند.