مباحث مطرح شده در این جلسه:
- نمونههایی از دلالت سياق
- دلالت سیاق در اصول فقه
نمونههایی از دلالت سیاق
بحث در مورد دلالت سیاق یا قرینه سیاق است. اشکال ندارد که بهجای دلالت سیاق، دلالت سِباق بگوییم. یعنی قبل کلام چه بوده، آن را قرینه کلام بدانیم. گفتیم که دلالت سیاق مناسبات کلام است، مثلاً کلمهای برای مدح است ولی در مقام ذم بهکاررفته باشد یا بالعکس. بهعنوانمثال کسی فحش و ناسزا به دیگری میگوید اما در آخر یک کلمه مدح هم میگوید. عدهای به حضرت شعیب توهین کردند، اما در آخر گفتند: «إِنَّکَ لَأَنتَ الْحَلِیمُ الرَشِیدُ» (هود/۸۷)، در مقام مذمت، مدح کردند. حلیم و رشید مدحاند اما در مقام ذم بهکاررفته است. این دلالت سیاق است.
مثال دیگر آنکه با کسی که جهنمی است در مقام مذمت با او سخن گفته میشود اما قرآن فرموده است: «ذُقْ إِنَکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریم» (دخان/۴۹) قرآن عزیز و کریم را درباره فرد جهنمی بهکاربرده است، اما سیاق آیه مذمت است.
در آیة الکرسی میخوانیم: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/۲۵۶) آیا معنای اکراه در دین نیست یعنی هرکس هر طور دلش میخواهد میتواند دینی را اختیار کند؟ ادامه آیه میفرماید: «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَه» اینگونه نیست که شما مخیر هستید هر نوع دینی را اختیار نمایید، آدم باید رشد را بگیرد و غیّ را واگذارد. بین راه و چاه که نباید اختیار باشد، باید انسان راه را اختیار کند تا در چاه نرود.
آیه دیگر میفرماید: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر» (کهف/۲۹) آیا معنای آیه این است که ایمان و کفر اختیاری است؟ در ادامه آیه میفرماید آتش آماده کردیم و این میفهماند که تخییر را در اینجا مراد نیست: «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ» یعنی از طریق قبل از آیه یا بعد از آیه مضمون آیه را بفهمیم.
بهعبارتدیگر دلالت سیاق برخلاف همه آنچه در اصول فقه میخوانیم است، زیرا در اصول از موضوع له کلمات بحث میکند که موضوع له کلمات چیست، اما دلالت سیاق میخواهد بگوید که مقصود متکلم چیست. مباحث الفاظ اصول میگوید این کلمات بر این معنا وضع شدهاند، اما دلالت سیاق کار به وضع ندارد، بلکه میگوید خدا از این کلام چه چیزی اراده کرده است، لذا این از همه مهمتر است. ما در مباحث فقه باید دنبال موضوع له کلام باشیم یا مقصود متکلم؟ مقصود متکلم هدف اصلی است. لذا دلالت سیاق از قصد متکلم بحث میکند درحالیکه اصول از موضوع له کلام بحث میکند.
ابتدای مکاسب آیه شریفه «أَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ» (بقره/۲۷۵) را مطرح میکند، سپس بحث میکند که خدا مطلق بیع را حلال کرده است، بعد بحث میکند هر چیزی را که شک داشتید حلال است یا حرام، بگویید بیع بودنش اگر مسلم است، صحیح بودنش از این آیه استفاده میشود و به این اصالة اللزوم میگوید. لکن دلالت سیاق میگوید اصلاً بحث آیه شریفه این نیست و این آیه در مقام این نیست که بگوید بیع حلال است. البته لفظ بیع آمده، لکن مقصود آیه این است که بیع و ربا مثل هم نیستند، یعنی در مقام نفی مماثلت و مشابهت بین بیع و رباست. به خاطر اینکه جمله قبل از این قسمت آیه این است: «قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِبا» (بقره/۲۷۵) حرف کفار این بود که بیع مثل ربا است، خداوند در جواب آنها میفرماید نه مثل هم نیستند. اصلاً آیه در مقام این نیست که مطلق بیع حلال است یا حرام. لذا اگر این قسمت آیه را از قبلش جدا کنیم آیه یک معنا میدهد و اگر سیاق آیه را در نظر بگیریم معنای دیگر.
دلالت سیاق در اصول فقه
در دو سه موضع از اصول فقه، بحث سیاق اشاره شده است اما لفظ سیاق نیامده است. یک بحث هست که امر در مقام توهم حظر آیا دلالت بر وجوب میکند یا بر اباحه؟ اینجا بااینکه لفظ سیاق را کسی به کار نبرده اما دلالت سیاق است.
سنیها فتوایی دارند که بعد از هر حیض، وطی واجب است و دلیلشان این آیه است: «وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ» (بقره/۲۲۲) زیرا «فَأْتُوهُنَ» امر است؛ اما شیعه میگوید این امر در مقام توهم حظر است، چون در ایام حیض وطی حرام بوده است، این امر بعد از توهم حظر دلالت بر جواز میکند نه وجوب. یعنی قرینه منع قبلی شاهد میشود بر اینکه این امر اباحه است نه وجوب. این یک مورد از اصول است که بحث از سیاق میشود درحالیکه کسی لفظ سیاق را به کار نبرده است، اما معلوم است که دلالت سیاق را بیان میکند.
دومین مورد که در اصول، بحث سیاق مطرح شده است، در بحث الفاظ عموم است زمانی که بحث میشود که نکره در سیاق نفی مفید عموم است و نکره در سیاق اثبات مفید وحدت است.
نکتهی دیگر اینکه قرآن کریم و روایات همه مطالب را در مورد احکام نماز مثلاً در یکجا بیان نکردهاند، بلکه قرآن کریم بهصورت پراکنده این حکم را در مواضع مختلف بیان کرده است، لذا وقتی بخواهیم حکم نماز را بدانیم باید کل قرآن را مطالعه نماییم و از کل قرآن احکام نماز یا احکام مسائل دیگر را به دست آوریم. فقط در نهجالبلاغه دو خطبه داریم که کل خطبه حول یک موضوع میچرخد؛ خطبه متقین که درباره تقواست و خطبه قاصعه که در مورد کبر است؛ اما بقیه خطبهها در مورد مسائل مختلف است. مثلاً در یک خطبه توحید، حج، زکات و… است. قرآن نیز چنین است مثلاً همه حرفها را در مورد توکل در یک محل نمیگوید بلکه در کل قرآن، پخش است. کسی که اینگونه حرف میزند یعنی کلام را بهصورت پخش و پراکنده میگوید، باید کل کلام او را در نظر بگیریم تا متوجه شویم که او چه میگوید. با توجه به اینکه قرآن کریم و احادیث از یک مصدرند و هر دو ریشه وحی دارند، لذا قرآن منهای حدیث معنا نخواهد داشت. بنابراین اگر بخواهیم بهعنوانمثال نظر دین را در مورد توکل بدانیم، باید کل قرآن و روایات را مطالعه نماییم. یک آیه را گرفتن بدون در نظر آیات دیگر، معنایش در نظر نگرفتن قرینه سیاق است. اینکه پیامبر فرمود: «لن یفترقا» شاید معنایش همین باشد، یعنی قرآن را بدون حدیث نمیشود معنا نمود و حدیث را نیز بدون قرآن نمیتوان معنا نمود.
اینکه در کفایه فرموده است نکره در سیاق نفی مفید عموم است و نکره در سیاق اثبات مفید وحدت است، دو سه تا آیه مطرح میکنم تا ببینیم این آیات با سیاق که کفایه قائل به آن است منطبق است؟ در یک آیه آمده است که عسل شفاء برای مردم است: «فیهِ شِفاءٌ لِلنَاس» (نحل/۶۹) «شفاءٌ» نکره است در سیاق اثبات، مفید وحدت است به این معنا که عسل، شفای بعضی دردها است. شفای یک دردی در عسل وجود دارد نه اینکه در هر عسلی شفای هر دردی باشد، اینجا حرف کفایه درست است.
آیه دیگر: «وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ فیها فاکِهَةٌ وَ النَخْلُ ذاتُ الْأَکْمام» (الرحمن/۱۰-۱۱) در این آیه فاکهة، نکره در سیاق اثبات است. آیا معنایش این است که خداوند در روی کره زمین یک میوه آفریده است؟ اگر طبق حرف کفایه قرآن را معنا کنیم معنای آیه همین است، چون گفته بود نکره در سیاق اثبات، مفید وحدت است، اما اگر قرینه سیاق را در نظر بگیریم، قرینه سیاق این است که آیه در مقام منت است، بلکه کل آیات سوره الرحمن در مقام منت است. منت این است که یک نوع میوه جلوی کسی بگذاریم یا به این است که چند نوع میوه بگذاریم؟ از سیاق آیه، منت فهمیده میشود و منت خداوند متعال اقتضا میکند که میوه زیاد باشد نه یک نوع میوه. بنابراین باوجوداینکه اینجا نکره در سیاق اثبات است اما مفید عموم است برخلاف کفایه.
آیه دیگر: «وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِرَکُمْ بِه» (انفال/۱۱) «ماءً» نکره در سیاق اثبات و مفید وحدت است، معنایش این است که یک باران اگر از آسمان آمد پاک است نه هر بارانی، درحالیکه همه بارانها پاکاند. آیه در مقام منت است و میگوید خداوند از آسمان آب نازل کرد تا تطهیر شوید و منت هم به این است که خداوند هر آبی را که از آسمان نازل میکند پاک قرار دهد. بنابراین قرینهی سیاق میگوید ماء، عام است درحالیکه قاعده اصول میگوید مفید وحدت است و عام نیست.
چند آیه به همین مضمون در قرآن هست: «عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَرَتْ» (انفطار/۵)، آیه دیگر میفرماید: «عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَت» (تکویر/۱۴) در همه این آیات نفس، نکره در سیاق اثبات است و مفید وحدت است. باید بگوییم که در روز قیامت، یک آدمی هست که بفهمد چهکار کرده است. آیا در روز قیامت یک نفر هست که میفهمد چهکار کرده است یا همه میفهمند؟ اگر طبق قواعد اصولی بخواهیم بگوییم یعنی یک نفر میفهمد، اما طبق قرینه سیاق، سیاق آیات درباره قیامت است و قیامت را بهصورت تهدید بیان میکند و تهدید هم به این است که همه میفهمند چهکار کردهاند.
در ادبیات آمده است که نکره در سیاق نفی، مفید عموم است مثل لارجُلَ فی الدار، اما اگر کسی گفت لا رجُلٌ فی الدار، یعنی لای نفی جنس نباشد بلکه لای شبیه به لیس باشد، آیا مفید استغراق است؟ رجل نکره و در سیاق نفی است، اما مفید عموم نیست. سیبویه در کتابش تصریح کرده که این کلام عام نیست. بااینکه نکره در سیاق نفی است ولی عام نیست، به خاطر اینکه این کلمه قرینه سیاق دارد و معنایش این است که یک مرد در خانه نیست شاید ده مرد باشد. بنابراین باید همه این قواعد را با توجه به سیاق، معنا کنیم.