مباحث مطرح شده در این جلسه:
مثالهایی از قبض حکمی
چند مثال برای قبض حکمی
۱- اگر مشتری مبیع را قبل از قبض نزد بایع تلف کند، شاید بتوان گفت اتلاف مال نوعی قبض حکمی است. قبلاً این مسئله را گفتیم که اگر بایع یا شخص ثالث مال را تلف کند یا به سبب آفت سماوی تلف شود، تلف مبیع قبل از قبض به معنای انفساخ عقد است، اما اگر خود مشتری مال را قبل از تحویل گرفتن مال را تلف کرد، چنانچه این را قبض حکمی بدانیم، ثمرهاش این است که مشتری باید ثمن مسما را به بایع تحویل بدهد، اما اگر بهمنزله قبض ندانیم، نتیجهاش این است که مشتری باید مثل یا قیمت مبیع را به بایع بدهد.
۲- اگر مشتری مبیع را قبل از قبض عتق کرد یاام ولد کرد یا مدبَر کرد، قبض حقیقی نیست، بلکه بهمنزله اتلاف و قبض حکمی هستند، درنتیجه باید ثمن را بپردازد.
۳- اگر مشتری کنیزی را خرید و قبل از قبض او را به ازدواج شخص دیگری درآورد. معمولاً در کتابهای فقهی تزویج را نوعی تعییب میدانند، اگر تزویج نوعی ایجاد عیب باشد مثل این است که مشتری مبیع را خریده و قبل از تحویل گرفتن معیوب کرد. ایجاد عیب قبض است. تزویج حقیقتاً عیب نیست بلکه در حکم عیب است، عیب قبض است ولی تزویج در حکم قبض است.
۴- هر کاری که بایع با اذن مشتری روی مبیع انجام بدهد، نوعی قبض حکمی است. امروزه در بازار زیاد اتفاق میافتد. مثال قدیمیاش این است که اگر کسی عبدی را خرید بعد به فروشنده گفت این عبد را ختنه کن و به من تحویل بده. همینکه بایع عبد را به اذن مشتری ختنه کند در حکم قبض است.
مثال دیگر در بعضی کتابها اینگونه است: اگر بایع به اذن مشتری موهای اسب را بزند یا حیوانی را خرید و مشتری به بایع گفت پشمهایش را قیچی کن.
مثال واضحتر: مشتری به بایع بگوید لباسی را که از شما خریدهام بشوی یا به اتوشویی ببر بعد تحویل بده. همینکه بایع لباس را به اتوشویی ببرد، در حکم قبض حساب میشود. یا چیزی را خرید، بعد به بایع گفت این را طبخ کن و بده. یا مشتری خانهای را از بایع خرید بعد همین خانه را بدون اینکه تخلیه بشود به خود بایع اجاره داد.
۵- اگر چیزی در دست بایع بود و آن را قبض کرده بود بعد آن را به مشتری فروخت. آیا میتوان گفت استدامه قبض بایع بهمنزله قبض است؟ یا بگوییم استدامه قبض مشتری، قبض جدید باشد؟ این خیلی زیاد در فقه مثال دارد از اول طهارت گرفته تا دیات. اگر کسی در خزینه یا استخر بود، آیا لازم است به نیت غسل ارتماسی تکانی بخورد، یا اینکه استدامه فراگرفتن آب بدن او را غسل بدانیم؟ در مانحن فیه مثالش این است که چیزی مال بایع است اما در دست مشتری است، آیا میشود بایع همین را بفروشد به مشتری و ادامه ید مشتری را قبض بدانیم یا لازم است از این دست به نیت بایع به دست دیگرش بدهد تا قبض جدید باشد؟ اگر کسی بگوید استدامه قبض، قبض است دستبهدست کردن لازم نیست؛ اما اگر کسی بگوید استدامه قبض، قبض نیست، باید دستبهدست کند. مثال دیگر اینکه مال عمرو در دست زید است و میخواهد تحویل بدهد. عمرو آن را هبه میکند. شرط صحت هبه، قبض است. آیا لازم است مال را دوباره به عمرو بدهد بعد بگیرد یا لازم نیست؟ همین مسئله در بحث وقف پیش میآید.
به ذهن من آمد که از این آیه شریفه استفاده کنیم و بگوییم استدامه قبض، قبض است: «وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْری مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ». (انعام/۶۸) ظاهر آیه این است که خطاب به پیغمبر است، ولی با توجه به اینکه آیه دیگر میفرماید: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی جَهَنَمَ جَمیعا». (نساء/۱۴۰) ما قبلاً این در قرآن نازل کردهایم که با مسخره کنندگان آیات الهی نشست و برخاست نکنید، درحالیکه در قرآن چنین مطلبی نیست. معلوم است که آیهای که به پیغمبر میفرماید با مسخره کنندگان نشست و برخاست نکن، خطاب به پیغمبر است اما به مردم میگوید، این از باب این است که «به در میگوید تا دیوار بشنود».
یک حکم شرعی این است که نشستن با مسخرهکنندگان آیات الهی حرام است. اگر کسی ابتدائاً میبیند اینها مسخره میکنند، نشستن حرام است، اما اگر کسی حواسش نبود و از روی غفلت با اینها نشسته بود و وسط کار متوجه شد، اینجا حدوث جلوس نیست، بلکه استدامه حدوث است. دلیل میگوید ایجاد و احداث جلوس حرام است، اگر کسی ابتدا از روی غفلت نشسته است حکمی ندارد و غفلت و نسیان تکلیف ندارد. بعد که حواسش شد، حرام است جلوس را ادامه بدهد. از آیه استفاده میشود که حدوث جلوس حرام است، اگر جلوس محقق شده بود استدامهاش هم حرام است؛ یعنی حکم استدامه از حکم احداث دانسته میشود. البته این در صورتی است که بگوییم یک حکم شرعی داریم و آن درباره اصل جلوس است؛ ولی اگر کسی بگوید دو حکم شرعی داریم یکی اینکه جلوس حرام است و دیگری اینکه استدامه حرام است، این آیه دلیل نمیشود.
این حدیث میتواند بهعنوان شاهد باشد (چون حدیث مربوط به عصر قبل از هجرت است و ازنظر سندی مشکل دارد، نمیتواند دلیل باشد) که عبدی خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد: یا رسولﷲ من میخواهم به شما ایمان بیاورم. پیغمبر اکرم هم قبول کرد و با این عبد بیعت کرد و به او دستور هجرت داد که به مدینه برود. این عبد به مدینه رفت، چند وقت بعد کسی خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد این عبد من بود و من راضی نبودم که هجرت کند. پیغمبر اکرم طبق این روایت به صاحب عبد فرمود: عبدت را به من بفروش، دو عبد بهجای او تحویل بگیر. صاحب عبد هم قبول کرد و عبد را به پیامبر فروخت و دو عبد گرفت. از این تاریخ به بعد هرکسی به پیامبر میگفت من میخواهم به شما ایمان بیاورم، پیامبر اولین سؤال که میکرد این بود که عبد هستی یا آزاد؟ (گرچه عبد نشانههایی داشت، اگر نوک پا میایستاد یعنی عبد است و اگر کامل پا را روی زمین گذاشته بود یعنی آزاد است، یا اگر موقع نشستن چهارزانو یا دوزانو مینشست یعنی عبد است. اگر زن بود اگر روسری داشت یعنی آزاده است اما اگر بیحجاب بود یعنی کنیز است). این عبد که هجرت کرد، عبد پیغمبر بود و پیغمبر وقتی عبد را خرید قبض جدید نکرد بلکه همان قبض قبلی را ادامه داد.
۶- اگر کسی مال دیگری را غصب کرد بعد همان مال را جلوی صاحبمال گذاشت و او به خیال اینکه مال غاصب است آن را خورد. وقتی صاحبمال، مال خودش را تلف کرد، آیا بهمنزله قبض است؟ در مثال اول گفتیم وقتی کسی مال خودش را تلف میکند قبض حکمی است اما در این مثال شاید بگوییم قبض نیست و عرف آن را قبض نمیداند و غاصب ضامن است. نمیتوان ضابطهای به دست داد و ملاک عرف است.
۷- اگر متهب عین موهوبه را قبل از قبض تلف کرد، این اتلاف قبض حساب نمیشود درنتیجه هبه باطل است.
۸- اگر تلف کننده اهلیت قبض را نداشت، مثلاً زید مالی را به عمرو فروخت و قبل از اینکه تحویل بگیرد، فرزندش مبیع را تلف کرد، صبی اهلیت قبض ندارد، قبضی که از شخص غیر صالح انجام شود قبض نیست.
۹- اگر مشتری حیوانی را از بایع خرید و قبل از تحویل گرفتن، حیوان به مشتری حمله کرد، مشتری برای دفاع از خودش حیوان را کشت. آیا این تلف در حکم قبض است؟ شاید بگوییم اینجا عرف این مثال را قبض نمیداند؛ درحالیکه در مثال اول گفته شد اگر مشتری مال را در دست بایع تلف کرد، در حکم قبض است.
نمیتوان برای عرف ضابطهای به دست داد. نتیجه این بحث این میشود که اگر کسی معاملهای کرد و به او چک داد، این چک قبض ثمن نیست حتی اگر بهروز باشد، عرف چک گرفتن را قبض نمیداند؛ اما اگر مشتری بهجای چک معمولی، چک تضمینی داد، عرف آن را قبض میداند.