- خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث استعمال لفظ در اکثر از معناي واحد
- خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث مشتق
خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد
بحث در مورد مواردی است که در اصول بین امور اعتباری و حقیقی خلط شده است. یکی از بحثهایی که آخوند در کفایه مطرح نموده است بحث استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است، یعنی کلمه را در یک استعمال در چند معنا به کار ببریم.
وقتی اوایل اصول را بحث کردیم دو مثال ذکر شد: در گذرخان شخصی نشسته بود و ماهی میفروخت، وقتی خانمی خواست از کنارش عبور کند شروع کرد به داد زدن: ماهی، ماهی. این کلام ماهیفروش هم معنایش این است که من ماهی میفروشم و هم اشاره و تعریض به آن خانم دارد. آن شخص که کنارش جگر میفروخت هم شروع کرد به داد زدن که من هم دل دارم. این مثال را آن موقع برای استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد عرض کردم.
مثال عربی این است که کاهو را در عربی «خَس» میگویند. کسی گفت: خسنا خیرٌ من خیارکم؛ آیا معنای این جمله این است که کاهوهای ما از خیار شما بهتر است؟ یا معنایش این است که آدمهای پست ما از آدمهای خوب شما بهتر است؟ به اینها گفته میشود استعمال لفظ در اکثر از یک معنا. مقصود این نیست که یک کلمه مثل تثنیه یا جمع یک لفظ است و در چند معنا به کار میرود، بلکه مراد این است که لفظی که دارای چند معناست و مشترک لفظی بین چند معناست، در یک استعمال در چند معنا به کار برود.
قبل از آخوند کتابهای اصول این بحث را داشتند اما کتب قدیمی مثل معالم وقتی این بحث را مطرح میکردند عنوان بحث اینگونه بود: آیا استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد صحیح است یا غلط است؟ بحث از صحت و غلط بودن مطرح بود؛ اما بحث آخوند صحت و غلط نیست، بلکه این است که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا، ممکن است یا محال؟ آخوند بحث استحاله را مطرح میکند. بحث قدیمیها خیلی بحث خوبی بود، چون بحث اصول بحث علم عقلایی است و مباحث الفاظ هم مربوط به عقلاست، نه اینکه مربوط به عقل باشد، لذا کار قدیمیها درست بود.
آخوند میفرماید اگر کسی لفظ را علامت بر معنا بداند، مثل تابلوی راهنمایی، در این صورت هیچ اشکالی ندارد که یک لفظ در چندمعنای مختلف، استعمال شود. مثلاً یک تابلوی راهنمایی که هم معنایش «توقف نکنید» باشد و هم معنایش «حرکت کنید یا بوق نزنید» باشد؛ اما اگر لفظ فانی در معنا باشد و جعل لفظ همان جعل معنا باشد، بهعبارتدیگر لفظ مرآت و آینه معنا باشد، در این صورت استعمال لفظ در اکثر از یک معنا محال است؛ زیرا یک لفظ وقتی در یک استعمال، فانی در یک معنا شد دیگر لفظی نداریم که در معنای دوم فانی شود.
بعضی از حواشی کفایه گفتهاند رابطه لفظ و معنا همانند رابطه ماده و صورت است، همانگونه که ماده یک صورت بیشتر نمیپذیرد، یک لفظ در یک استعمال نمیتواند بیشتر از یک معنا داشته باشد. مثلاً هیولا در یک صورت به کار میرود. جسم که از ماده و صورت مرکب است، ماده با یک صورت تبدیل به جسم میشود.
بعضی از حواشی کفایه گفتهاند که مراد آخوند این است که رابطه لفظ و معنا مثل رابطه وجود و ماهیت است. همانگونه که وجود بیش از یک ماهیت ندارد، یک لفظ هم در یک استعمال، بیش از یک معنا نخواهد داشت.
بعضی حواشی کفایه گفتهاند وضع یعنی جعل هویت، یعنی لفظ همان معناست و آن معنا همان لفظ است. یعنی وقتی میخواهد معنا را جعل کند، لفظ را جعل میکند. بهعبارتدیگر رابطه لفظ و معنا، یک نوع عینیت و اتحاد است. مثلاً وقتی میگوییم دست زدن بدون وضو به اسماء الهی و ائمه علیهمالسلام جایز نیست، علتش این است که این اسم با آن مسما اتحاد دارد و حُسن معنا به لفظ سرایت میکند. کسی که یک نفر را دوست دارد، اسم او را هم دوست دارد و کسی که از یک نفر بدش میآید، از اسم او هم بدش میآید.
اینکه آخوند فرمود لفظ فانی در معناست، یا حواشی کفایه فرمودند رابطه لفظ و معنا، رابطه ماده و صورت است، یا رابطه وجود و ماهیت است، یا اتحاد بین لفظ و معناست، تمام اینها معنایش این است که بحث را روی بحث عقلی بردهاند. مباحث عقلی درست هستند اما مربوط به واقعیات است. اگر کسی گفت مباحث الفاظ، جعل، اعتبار و لحاظ است و چه اشکالی دارد که یک نفر با یک لحاظ، دو چیز را نظر بگیرد و با یک اعتبار، دو معنا را اراده کند، بحث عقلایی میشود.
در مباحث عقلی، بحث این است که چه چیزی محال است و چه چیزی محال نیست، مثل اجتماع نقیضین، وحدت در کثرت و علت و معلول؛ اما در بحث عقلایی بحث این است که این کار لغو است یا لغو نیست، حکیمانه است یا عبث است، مصلحت و مفسده دارد یا ندارد.
علم اصول هم از امور عقلایی بحث میکند و میخواهد بگوید این کاربرد لفظ حکیمانه است و آن یکی عبث است. اینکه آخوند میگوید محال است یک لفظ در دو معنا فانی شود، معلوم است که این بحث فلسفی و عقلی است. کسی که میگوید رابطه لفظ و معنا، رابطه ماده و صورت است، ماده و صورت بحث فلسفی است، علاوه بر اینکه به چه دلیل میگوید رابطه لفظ و معنا، رابطه ماده و صورت است یا رابطه وجود و ماهیت است؟ دلیل ندارند و صرفاً تشبیه است و تشبیه تمثیل است و تمثیل حجت نیست.
خلط بین امور حقیقی و امور اعتباری در بحث مشتق
بحث دیگری که در کفایه مطرح شده است بحث مشتق است. آخوند در بحث مشتق چند تنبیه ذکر کرده است. اولین تنبیه که ایشان ذکر کرده این است که آیا مشتق بسیط است یا مرکب؟ معروف این است که اولین بار میر سید شریف جرجانی در حاشیه شرح مطالع، این مطلب را مطرح نموده است. لب کلام آخوند در کفایه این است که مشتق بسیط است؛ چون اگر مرکب باشد، لازم میآید که عرض عام در فصل اخذ شود و این نوعی تناقض است. اگر معنای کاتب که مشتق است شیء له النطق باشد یا معنای کاتب، شیء له الکتابة باشد یا معنای ضاحک، شیء له الضحک باشد، یعنی طوری معنا کنیم که مرکب از ذات و وصف شود، در این صورت آن شیء یا آن ذات، عرض عام میشود و ناطق فصل و ذاتی است. اینجا است که عرض عام در ذاتی اخذ شده است و این یک نوع تناقض و محال است.
جالب این است که آخوند وقتی این بحث را مطرح میکند عین عبارت اسفار را آورده است. اینکه در کفایه بحث میکند که اگر مشتق، مرکب باشد، لازم میآید قضیه ممکنه، قضیه ضروریه شود، یعنی تمام قضایا ضروریه میشوند. مثلاً جهت قضیه الانسان کاتب، امکان است یعنی الانسان کاتب بالامکان العام؛ اما اگر گفتید الانسان کاتب، یعنی ذات له الکتابة، در این صورت جهت قضیه الانسان کاتب، بالضرورة است نه بالامکان؛ زیرا هر گاه وصف را در محمول اخذ کردیم، جهت قضیه مشروطه عامه میشود که جهت مشروطه عامه، ضرورت است نه امکان.
همان چیزی که سهروردی میگفت:
الشیخ الاشراقی ذوالفطانة قضیةً قصر فی البتانة (شرح منظومه ج ۱ ص ۲۶۳)
شیخ اشراق میگوید ما هیچ قضیهای نداریم مگر اینکه ضروری است و قضیه ممکنه نداریم. علتش این است که شیخ اشراق الانسان کاتب را بالضرورة میداند؛ به خاطر اینکه انسان به وصف انسان کاتب بودن، کتابت برایش ضرورت دارد، آن انسانی که برایش کتابت ضرورت نداشت بدون وصف کتابت است. این مثل آن است که بگوییم دست وقتی حرکت میکند، حرکت برایش ضروری است.
آخوند میگوید به خاطر اینکه همه قضایا ضروری نشوند، باید بگوییم مشتق بسیط است؛ بنابراین تمام این بحثها عقلی است نه عقلایی. اینگونه بحثها یک نوع خلط بین امور حقیقی و اعتباریاند. ما در مورد اعتباریات بحث میکنیم و در اعتباریات هیچ اشکالی ندارد که کسی کاتب را با همان ذات در نظر بگیرد. برای عرف هم عادی است که کاتب را به معنای من له الکتابة اخذ نماید، یا ضاحک را به معنای من له الضحک بگیرد. در بحث مشتق موارد دیگری از خلط بین امور اعتباری و امور حقیقی وجود دارد که یک نمونه ذکر شد.