- مؤیداتی بر اعتبار شخصیت حقوقی از روایات
مؤیداتی بر اعتبار شخصیت حقوقی از روایات
شرکت در اصطلاح امروزین آن سابقه چندانی ندارد و درآیات و روایات دلیلی برای آن یافت نمیشود. ولی در میان برخی از متون دینی میتوان مؤیداتی برای اعتبار شخصیت حقوقی پیدا کرد.
روایت اول: «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ: کَتَبَ رَجُلٌ إِلَی الْفَقِیهِ ع فِی رَجُلٍ کَانَتْ لَهُ رَحًی عَلَی نَهَرِ قَرْیَةٍ وَ الْقَرْیَةُ لِرَجُلٍ أَوْ رَجُلَیْنِ فَأَرَادَ صَاحِبُ الْقَرْیَةِ أَنْ یَسُوقَ الْمَاءَ إِلَی قَرْیَتِهِ فِی غَیْرِ هَذَا النَّهَرِ الَّذِی عَلَیْهِ هَذِهِ الرَّحَی وَ یُعَطِّلَ هَذِهِ الرَّحَی أَ لَهُ ذَلِکَ أَمْ لَا فَوَقَّعَ ع یَتَّقِی اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَعْمَلُ فِی ذَلِکَ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَا یُضَارُّ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ وَ فِی رَجُلٍ کَانَتْ لَهُ قَنَاةٌ فِی قَرْیَةٍ فَأَرَادَ رَجُلٌ أَنْ یَحْفِرَ قَنَاةً أُخْرَی فَوْقَهُ کَمْ یَکُونُ بَیْنَهُمَا فِی الْبُعْدِ حَتَّی لَا یُضِرَّ بِالْأُخْرَی فِی أَرْضٍ إِذَا کَانَتْ صَعْبَةً أَوْ رِخْوَةً فَوَقَّعَ ع عَلَی حَسَبِ أَلَّا یُضِرَّ أَحَدُهُمَا بِالْآخَرِ إِنْ شَاءَ اللَه». (تهذیب الاحکام تحقیق خرسان ج ۷ ص ۱۴۶ حدیث ۶۴۷)
معمولاً فقیه در روایات به امام هفتم یا امام هشتم علیهماالسلام اطلاق میشود ولی در این روایت مراد از فقیه امام حسن عسکری علیهالسلام است. این حدیث در وسائل الشیعه جلد ۲۵ صفحه ۴۳۱ هم آمده است ولی در آن دنباله حدیث نقل نشده است.
در این حدیث چنین است که شخصی آسیای را روی نهری ساخته است که نهر مال قریه است و قریه هم مال کسی است؛ یعنی رجل مالک قریه است و قریه مالک نهر است. مراد آن است که نهر مال قریه است و قریه شخصیت معنوی یا حقوقی شمرده میشود.
امام در جواب سائل فرموده است: اگر در مال خود تصرفی کند که باعث ضرر دیگری شود، جایز نیست.
بااینکه میتواند از این حدیث چنین استیناس و تائید گرفت که مالک نهر شخصیت حقوقی است و بااینکه در کلام سائل آمده است و چون امام تقریر کرده است، اشکالی ندارد، ولی دلالتش واضح نیست مخصوصاً باوجوداینکه کلمات حدیث در کتابهای مختلف، متفاوت نقل شده است. مثلاً در بعض نسخ «لام» نیامده است (نهر قریه بهجای نهر لقریه) که در این صورت میتوان معنا کرد که محل نهر، قریه است. لذا دلالت حدیث روشن نیست و حداکثر میتواند مؤید باشد نه دلیل.
سند حدیث اینگونه است که شیخ طوسی از محمد بن علی بن محبوب از امام عسکری نقل کرده است. شیخ طوسی در مشیخه تهذیب، سند خود را به ابن محبوب چنین ذکر میکند: «و ما ذکرته فی هذا الکتاب عن محمد بن علی بن محبوب فقد اخبرنی به الحسین بن عبید اللّه عن احمد بن محمد بن یحیی العطار عن ابیه محمد بن یحیی عن محمد بن علی بن محبوب». (تهذیب الاحکام ج ۱۰ ص ۷۲)
این سند نشان میدهد که ابن محبوب در قم بوده است. حسین بن عبیدﷲ از بزرگان است و استاد کلینی بوده است. احمد بن محمد و پدرش، شیخ القمیین و جلیلالقدر بودهاند. ابن محبوب هم موثق است.
روایت دوم: «الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الْکَرْخِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أُشَارِکُ الْعِلْجَ فَیَکُونُ مِنْ عِنْدِی الْأَرَضُونَ وَ الْبَذْرُ وَ الْبَقَرُ وَ یَکُونُ عَلَی الْعِلْجِ الْقِیَامُ وَ السَّقْیُ وَ الْعَمَلُ فِی الزَّرْعِ حَتَّی یَصِیرَ حِنْطَةً وَ شَعِیراً وَ یَکُونَ الْقِسْمَةُ فَیَأْخُذُ السُّلْطَانُ حَظَّهُ وَ یَبْقَی مَا بَقِیَ عَلَی أَنَّ لِلْعِلْجِ مِنْهُ الثُّلُثَ وَ لِیَ الْبَاقِیَ قَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِکَ قُلْتُ فَلِی عَلَیْهِ أَنْ یَرُدَّ عَلَیَّ مَا أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ مِنَ الْبَذْرِ وَ یَقْسِمَ الْبَاقِیَ قَالَ إِنَّمَا شَارَکْتَهُ عَلَی أَنَّ الْبَذْرَ مِنْ عِنْدِکَ وَ عَلَیْهِ السَقْیَ وَ الْقِیَام». (تهذیب الاحکام تحقیق خرسان ج ۷ ص ۱۹۸ حدیث ۸۷۵)
علج کافری است که اهل شرق است یعنی ایرانی یا هندی است و کافر، کافری است که اهل غرب است.
شاهد بحث آن است که در حدیث فرمود: فَیَأْخُذُ السُّلْطَانُ حَظَهُ. اینجا شخص سلطان مراد نیست چون شخص حقی ندارد و اگر سلطان عوض شود دیگر حقی ندارد بلکه سلطان بماهو سلطان و جایگاه سلطان میتواند حق خود را که همان مالیات است، بردارد؛ پس دولت میتواند حق خود را بردارد ولو اینکه دولت ظالم و غیر اسلامی باشد و دولت یک شخصیت حقوقی است که میتواند مالک باشد. گرچه این مطلب در کلام سائل است اما سکوت امام، تقریر است.
آقای غفاری این حدیث را مجهول دانسته است، (تهذیب الاحکام ج ۷ ص ۲۳۶) که احتمالاً به دلیل ابراهیم کرخی است. ولی به نظر میرسد سند حدیث صحیح است. حسن بن محبوب که راوی این حدیث است اهل کوفه است که غیر از محمد بن علی بن محبوب است که در حدیث قبل آمده بود و اهل قم است و فاصله زمانی این دو حدود صدسال است.
سند شیخ طوسی به حسن بن محبوب چنین است: «و من جملة ما ذکرته عن الحسن بن محبوب ما رویته بهذه الاسانید عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن الحسن بن محبوب». (تهذیب الاحکام ج ۱۰ ص ۵۲)
روشن است که شیخ طوسی نمیتواند از علی بن ابراهیم نقل کند، چون شیخ متوفای ۴۶۰ است و علی بن ابراهیم متوفای حدود ۳۰۸ است، لذا سند افتادگی دارد. علیالقاعده باید سند چنین باشد: شیخ طوسی عن المفید عن جعفر بن قولویه عن الکلینی عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن حسن بن محبوب، در این صورت سند صحیح است.
در رجال یک ابراهیم کرخی وجود دارد، یک ابراهیم بن ابی زیاد کرخی و یک ابراهیم بن زیاد کرخی؛ که ظاهراً هر سه یک نفر هستند. قرینهاش آن است که گاهی سند یک روایت در کتابی، ابراهیم کرخی آمده است و همان روایت در کتاب دیگر ابراهیم بن ابی زیاد کرخی است. نام این شخص در کتابهای رجال مهمل است و نیامده است ولی با شواهدی میتوان گفت موثق است:
اولاً روایات فراوانی از حسن بن محبوب از ابراهیم کرخی است که حسن بن محبوب از اصحاب اجماع است.
ثانیاً روایات فراوانی هست که صفوان بن یحیی از ابراهیم کرخی نقل کرده است و صفوان علاوه بر اصحاب اجماع بودن، از مشایخ اجازه است.
ثالثاً در بعض روایات ابن ابی عمیر از ابراهیم کرخی نقل کرده است که او هم از اصحاب اجماع، هم از مشایخ اجازه است و نیز در مورد او گفتهاند: لا یرسل و لا یروی الا عن ثقه.
رابعاً قمیها از حسن بن محبوب نقل کردهاند و قمیها بسیار سختگیر بودهاند. اعتماد قمیها به حسن بن محبوب نشانگر وثاقت ابراهیم کرخی است. همین کلام درباره ابراهیم بن هاشم نیز صادق است زیرا کسی او را موثق ندانسته است ولی چون به قم آمده است و حدیث نقل کرده است، دلیل بر وثاقت اوست؛ بنابراین ابراهیم کرخی مجهول نبوده بلکه موثق است.