مباحث مطرح شده در این جلسه:
حجر
صبی
بلوغ
نشانههای بلوغ: انبات الشعر
ابتدا مطالبی درباره قانون و فلسفه قانون مطرح شد سپس درباره تجارت و تفاوت آن با بیع بحث کردیم. اینکه آیا در این قانون تجارت تعریف شده است یا خیر، بعداً مورد بحث خواهد بود.
حجر
بحث را از اینجا آغاز میکنیم که در بحث تجارت، یک بحث اسناد تجاری مانند پول و چک و سفته و سند و سند عرفی است، یک بحث هم بحث ورشکستگی یا انحلال شرکت است. آنچه در فقه وجود دارد بحث ورشکستگی افراد است، ولی آنچه مبتلابه است ورشکستگی شرکتها است. مباحثی که درباره ورشکستگی افراد در فقه ذکرشده را بهعنوان مقدمه بررسی میکنیم تا به ورشکستگی شرکتها برسیم. احکام این دو نوع ورشکستگی متفاوت است.
بحث حجر یا ممنوع التصرف بودن افراد، بخشی از تجارت است. در جواهر جلد ۲۵ و ۲۶، ابتدا کتاب الحجر است سپس کتاب المفلس که میتوان آن را کتاب الافلاس نامید. ترتیب منطقی این است که ابتدا افلاس گفته شود بعد حجر؛ زیرا فرد ابتدا ورشکست میشود سپس ممنوع از تصرف میشود. ابتدا باید بگوییم چه کسانی مفلس یا ورشکسته هستند و سپس بگوییم ورشکستگی سبب میشود که حاکم شرع حکم کند که این فرد از تصرف در مال خودش ممنوع است. بسیاری از کتابهای فقهی مانند شرح لمعه و تحریر الوسیله یکی از این دو کتاب را دارد و بعضی مانند عروهالوثقی نیز هیچکدام را ندارد. ما ابتدا حجر را معنا میکنیم سپس افراد محجور را ذکر میکنیم و به مناسبت افراد محجور آنها را توضیح میدهیم.
این آیه در قرآن است: «وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً» (فرقان/۲۲) میگویند این حرام محرم است. یا این آیه که میفرماید: «هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ» (فجر/۵) آیا در این قسمها قسمی برای انسان عاقل وجود دارد؟
کلمه حجر (به فتح حاء و به کسر آن) به معنای منع، بازداشتن و جلوگیری است. احتمالاً حُجر (به ضم حاء) هم به همین معنا باشد. ازنظر شرعی حجر یعنی الممنوع من التصرف فی ماله. اینکه حجر را گاهی به معنای عقل معنا میکنند به خاطر این است که عاقل خیلی از کارها را بر خود ممنوع میکند و انجام نمیدهد. کسی که ممنوع از تصرف در مال خودش باشد را محجور مینامند. ممنوع از تصرف در مال اعم از کل مال و بعض مال است؛ صغیر از تصرف در مطلق مالش ممنوع است، اما مریض در مرض وفات که میخواهد وصیت کند از تصرف در بعض مالش ممنوع است و میتواند در یکسوم تصرف کند و در بیشتر از آن ممنوع است.
کسی که دزد مالش را سرقت کرده است، نمیتواند در مال خود تصرف کند، آیا به این شخص هم محجور اطلاق میشود؟ ممنوع از تصرف در مال یعنی ممنوع شرعی، نه ممنوع تکوینی یا اجتماعی، بنابراین کسی که مالش را دزد سرقت کرده است محجور نیست زیرا ممنوع عقلی است، یعنی ملکیت دارد اما دسترسی ندارد. مواردی هست که به آنها ممنوعیت اجتماعی گفته میشود، مثلاً در بعضی کشورها این قانون وجود دارد که اگر کسی در انتخابات شرکت نکند حق خریدوفروش ملک ندارد.
صبی
محجورین شش گروه هستند: صبی، مجنون، سفیه، مریض، مفلَس و رقّ. موارد دیگری نیز اشاره خواهیم کرد. میتوانیم این شش گروه را به دو عنوان برگردانیم، برخی محجورند به خاطر مصلحت خودشان مانند صبی و مجنون و سفیه، برخی محجورند به خاطر مصلحت دیگران مانند مریض و مفلس و عبد.
اولین مورد از محجورین صبی است. اصل اینکه بچه نمیتواند در مال خود تصرف کند، امری عقلائی است و مسلمان و غیرمسلمان قبول دارند و نیازی به استدلال ندارد. قرآن کریم بر آن دلالت میکند و میفرماید اگر فهمیدید رسید شده است مالش را به او بدهید، در روایات هم فراوان آمده است و ادعای اجماع هم بسیار شده است. فقط در این مطلب اختلاف است که بلوغ چه زمانی است؟ یعنی بحث در این است که صبی زمانی میتواند در مال خود تصرف کند که به سن بلوغ برسد.
بلوغ
بلوغ یعنی وصول یا ادراک، بلوغ به این معنا است که بچه به سن یا شرایطی برسد که میتواند ازدواج کند. این شرایط اموری طبیعی است نه شرعی، اما اینکه نشانه بلوغ شرعی است. اینگونه نیست که شرع بلوغ را جعل کرده است تا بخواهیم بلوغ را ازنظر شرعی معنا کنیم. کلمات و مفاهیمی مانند صلات و صوم را شرع اختراع کرده است و باید مراجعه کنیم که آن را چگونه معنا میکند و بحث حقیقت شرعیه و تعریفات پیش میآید، اما وقتی چیزی از ماهیات مخترعه شرعی نیست مانند اینکه میگوییم اگر رطوبت در شیء نجس باشد چیزی را نجس میکند، رطوبت امری عرفی است نه شرعی و نباید برای معنای آن به قرآن و حدیث رجوع کنیم. در کلماتی که اختراع شرع نیست باید به عرف مراجعه شود.
چیزهایی نشانه طبیعی بلوغ است و چیزهایی نشانه جعلی آن است. اگر بلوغ را به معنای بلوغ جنسی بدانیم، احتلام در مرد و حائض شدن و حامله شدن در زن نشانههای طبیعی بلوغ هستند و لازم نیست شرع آن را بگوید؛ اما چیزهایی را شرع گفته است، اگر نشانه طبیعی نبود، مثلاً سن ۱۵ سالگی در مرد و ۹ سالگی در زن نشانه بلوغ است، این نشانه شرعی است. تلازمی ندارد که ۱۵ سالگی رسیدن به بلوغ جنسی باشد اما شرع آن را بهعنوان نشانه جعل کرده است.
نشانههای بلوغ: انبات الشعر
اولین نشانهای که گفته شده است: انبات الشعر علی العانه؛ یعنی موی خشن بر عانه بروید. عانه را فعلاً به عورت یا اندام زنانگی و مردانگی معنا کنیم. اینکه فراوان در روایات و تاریخ آمده است که انبات الشعر نشانه بلوغ است، روشن است که مقصود هر مویی نیست بلکه موی خاصی مراد است. گرچه این کلمات مطلقاند اما اطلاق آنها را به معهود انصراف دارد. موی ریز و لطیف ملاک نیست؛ زیرا بچههایی هستند که پنجساله هستند و بدن و صورت آنها مو دارد. پس این انبات الشعر یعنی موی خشن یا زبر. همچنان که در روایات گاهی انبات آمده است و گاهی اشعار آمده است. اگر انبات باشد یعنی موی عورت اما اگر اشعار باشد یعنی موی صورت، یعنی کسی ریش دربیاورد چون ریش هم میتواند نشانه بلوغ باشد. البته موی خاص در صورت نشانه بلوغ است.
روایاتی در شیعه و سنی نقل شده است که پیامبر خدا در جنگ خیبر یا در جنگ بنی قریظه وقتی افرادی را اسیر کردند، خواستند ببینند کدام یک به سن بلوغ رسیده است؟ پیامبر دستور دادند که هرکسی موی عورت داشت، بالغ است و او را بکشید و هرکسی که موی عورت نداشت، صبی است و از اسرا قرار بدهید.
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص عَرَضَهُمْ یَوْمَئِذٍ عَلَی الْعَانَاتِ فَمَنْ وَجَدَهُ أَنْبَتَ قَتَلَهُ وَ مَنْ لَمْ یَجِدْهُ أَنْبَتَ أَلْحَقَهُ بِالذَّرَارِیِّ. وَ رَوَاهُ الْحِمْیَرِیُّ فِی قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنِ السِّنْدِیِّ بْنِ مُحَمَدٍ عَنْ أَبِی الْبَخْتَرِی». (وسائل الشیعه ج ۱۵ ص ۱۴۷ باب ۶۵ از ابواب جهاد العدو و ما یناسبه)
اهل سنت این حدیث را معتبر میدانند زیرا در صحیح مسلم آمده است؛ اما ازنظر شیعه سند حدیث هیچ اعتباری ندارد، مثلاً سندی بن محمد توثیق ندارد و ابی البختری یعنی وَهْب بن وَهْب که نه تنها توثیق ندارد بلکه فراوان تضعیف شده است. احمد بن ابیعبدﷲ یعنی برقی از محمد بن خالد نقل کرده است و محمد بن خالد معتبر است ولی هم احمد به ابیعبدﷲ مشکل دارد و هم ابی البختری. ابی البختری سنی بوده است زیرا امام صادق را به اسم کوچک آورده است و امام هم سند آورده است. این احادیث هیچ اعتباری ندارند.
ازنظر محتوا هم این حدیث مشکل دارد؛ اینکه پیامبر دستور بدهد که اسیر را بکشند با روایات فراوانی که پیامبر دستور داده است که اسیر را نکشید منافات دارد. تا وقتی میتوان دشمن را کشت که هنوز اسیر نشده است: «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ». (انفال/۶۷) در روایات آمده است که عمر بن خطاب در مواردی اسیر را کشته است اما امیرالمؤمنین علیهالسلام هرگز اسیر را نکشته است.
آیا میشود پیامبر خدا دستور بدهد به عورت مردم نگاه کنند و ببینند چه کسی بالغ است؟ در این روایت اینگونه است که فرمود انبت اما کلمه عانه را نداشت، اما در بعضی روایات و فقهی میگویند شعر العانه. اینکه در کتابهای فقهی چنین تعبیری به کار میرود، این به ذهن میآید که شعر العانه یعنی موی عورت؛ اما در کتابهای لغت مانند مصباح المنیر میگوید: کلمه عانه یعنی موی عورت. البته برخی احتمال دادهاند کلام صاحب مصباح المنیر از باب تخفیف است اما ظاهراً تخفیف نیست زیرا عانه به معنای شعر است نه عورت، موی خاصی را عانه میگویند. با توجه به این مطلب روشن میشود که نمیتوان به عورت کسی نگاه کرد، مسلمان و کافر هم ندارد. این روایت اعتبار ندارد اما اگر اعتبار داشت، محل موی عورت، عورت نیست و نگاه به موی عورت تلازمی با دیدن عورت ندارد. روایت میفرماید مو را ببینند نه عورت را، لذا این اشکال برطرف میشود.
شرع جعل اصطلاح نکرده است یا تعبدا روییدن مو را نشانه بلوغ قرار نداده است، اگر هم شرع این نمیفرمود بازهم همینطور بود که روییدن مو نشانه بلوغ است، یعنی نشانهای طبیعی است و نیازی به اثبات ندارد.